نوه ها - نوا جونی و آرشی جونی- آمده اند دیدن بابا بزرگ و مامان بزرگ. شب رفتیم حیاط خانه نشستیم کنار آتش و یکی دوساعتی اندوه زمانه از یاد بردیم.
بچه ها بسرعت قد میکشند و ما هم بسرعت خمیده قامت میشویم
دیشب نوا جونی آمده بود جلوی آیینه کنار مادر بزرگش ایستاده بود و میگفت ؛ مامان بزرگ من دیگه دارم از شما بلندتر میشوم ها !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر