".....در ساختمان مرزی تاجیکستان ؛مرزبان بد اخلاق و طماع ؛ پا کرده بود توی یک کفش که ویزی یک کرتی ( ویزای یک باره ) داری و نمیتوانی دو باره به تاجیکستان بر گردی .
صورتی جدی و بی حالت داشت که هیچ حسی در آن دیده نمیشد .نه خشم ؛ نه افسردگی و نه خوشحالی . مانند بازجویان ک.گ.ب. شوروی .
گفتم : صفر حقداد اوف را می شناسی که رییس آکادمی تاجیکستان است ؟
گفت : می شناسم
گفتم : مهمان او هستم .
باز گفت : ویزایت یک کرتی است . اما پس از لختی تامل پرسید :
از ناصر خسرو چه میدانی ؟ یک شعرش را بخوان !
تا بحال ندیده بودم در مرز از کسی بخواهند شعر بخواند
خواندم : درخت تو گر بار دانش بر آرد - به زیر آوری چرخ نیلوفری را
ناگهان گل ازگلش شکفت و تمام ماهیچه های صورتش به حرکت در آمد .لبخند وسیعی بر لبانش نقش بست . خودش شعری از ناصر خسرو خواند و من نیز شعر دیگری خواندم .بعد از حافظ؛ از رودکی و فردوسی ....
و به این ترتیب نه تنها ویزایش را قبول کرد بلکه حق و حسابی هم نگرفت ...
« از کتاب سفر دیدار - دکتر توکلی صابری»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر