رفتیم پیاده روی. من و همسر جان . آسمان آبی. نه بادی نه زمزمه نسیمی.
از کمرکش جاده ای بالا رفتیم . اینسو و آنسویش جنگل کاج . من چشم میگرداندم تا آهو هایم را ببینم . آهو هایی که گهگاه میآیند دور و بر خانه ام . و من از نگاه کنجکاوانه شان کیف میکنم .
به همسرم گفتم : پس آهوهایم کو؟
یکساعتی گشتیم و به خانه برگشتیم . از آهوهایم خبری نشد . از بوقلمون های وحشی نیز .
فردا دوباره باید بروم پیاده روی . حتی اگر برف ببارد . حتی اگر توفان باشد . باید ببینمشان . حتما باید ببینمشان . آخر دلم خیلی برای شان تنگ شده است .
کجایید ای آهو های خوشگل من ؟
الا ای آهوی وحشی کجایی؟
مرا با توست صدها آشنایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر