آرزوهای بزرگ !
بلای کرونا چنان دامنگیر کالیفرنیا شده که گویا قرار است همین امروز و فردا دو باره منع عبور و مرور و مقررات خانه نشینی اجباری در بسیاری از شهرهای این ایالت به اجرا در آید .
ما پیر و پاتال ها هم از ترس اینکه نکند خدای نکرده جوانمرگ !بشویم و همه آرزوهای دور و دراز مان به باد برود جرات بیرون آمدن از خانه را نداریم و فی الواقع زندانی گناه ناکرده ای هستیم .
لابد خواهید پرسید در این پیرانه سری چه آرزویی داریم که اینطوری خودمان را به آب و آتش میزنیم تا جناب کرونا یقه مان را نگیرد وما را به هیچستان نفرستد .
راستش ما بقول قدیمی ها آردمان را بیخته و الک مان را هم آویخته ایم اما تنها آرزویی که داریم این است که با خیال راحت دست نوه های مان را بگیریم و برویم این فروشگاههای اسباب بازی فروشی تا آرشی جونی برود از میان ده هزار تا اسباب بازی یک کامیون گل و گنده بردارد و بگوید : بابا بزرگ ! این را برایم میخری ؟ و نوا جونی هم برود یک عروسک بردارد و با هم برویم بستنی بخوریم و آنوقت برویم دیدن اسب ها .- یعنی چیف و ریو - که دو سه ماهی است به دیدن شان نرفته ایم و دل مان برای شیهه های مستانه و سم کوبی های شادمانه شان تنگ شده است .
یک آرزوی دیگر هم داریم ها ! آرزوی دیگرمان این است که همچون ایام ماضی هر هفته یک شب با رفیقان مان برویم همان رستورانی که مقر جوان هاست وشور و شادی و جوانی از در و دیوارش میبارد خودمان را قاطی جوانها بکنیم و بگوییم و بخندیم و آبجو بخوریم و شب مست و ملنگ و سبکبار و سبکبال بیاییم خانه مان .
مگر این عالیجناب کرونا نمیداند که دل مان برای هانری و مینا و امیر و بهناز و بهمن و سوسن و ستار و سرور و علی آقا و فرزانه تنگ شده است ؟ پس چرا دست از سرمان بر نمیدارد ؟
به قول رفیق شاعرم - مسعود سپند -
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیز پر قله های استغنا
اسیر پنجه تقدیر میشود گاهی...
یا به قول حافظ جان جانانم:
این چه استغناست یارب ؟ وین چه قادر حکمت است ؟
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر