دنبال کننده ها

۱۰ آبان ۱۳۹۹

ستاره

اینجا، زیر این آسمان سربی نشسته ام . چند ستاره اینجا و آنجا سوسو میزنند .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، آسمان سرزمینم غرق ستاره بود .
خانه مان تاق نما و سرسرا و تالار و ایوان داشت .مهتابی و شاه نشین و غلام گردش و صندوق خانه داشت .مطبخ و پنجدری و طنبی و حوضخانه داشت.
تابستان ها روی تالار چوبی اش می خوابیدیم . زیر پای مان آفاق تا آفاق تا کرانه دریا سبزه و سبزی و سبزینه بود .باغات چای بود و کشتزاران برنج . درخت لیلکی بود و تبریزی .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، آسمان چندان دور و دست نیافتنی نبود . ستاره ها آنچنان بما نزدیک بودند که می توانستیم دست مان را دراز کنیم و مشت مشت ستاره بچینیم.
من و خواهرکم هرکدام برای خودمان ستاره ای داشتیم . شب ها به ستاره های مان خیره میشدیم و به آنها راز دل میگفتیم .
گهگاه ستاره ای از خوشه آسمان جدا می‌شد و فرو می پاشید . میدانستیم فردا کسی خواهد مرد . میدانستیم هر انسانی ستاره ای در آسمان دارد . میدانستیم با خاموش شدن ستاره ای ، ستاره عمر کسی هم خاموش میشود
اینجا زیر این آسمان سربی، تک و توکی ستاره سوسو میزنند . سقف آسمان گویی تا مرز بی نهایت گسترده است . ستاره ها چقدر دور و بی رنگ اند . دور دور دور .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، ستاره ها چقدر نزدیک بودند. آسمان چه سقف کوتاهی داشت.دب اکبر و دب اصغرش چه تلالویی داشتند .ستاره دنباله دارش هم گویی می رقصید.
آه ای سرزمین دور . ای سرزمین قحبه ها و قحبگان ! چقدر دلم برای تو تنگ است !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر