دنبال کننده ها

۳ شهریور ۱۳۹۸

ما کجاییم ؟


جلوی بانک چهل پنجاه نفری زن و مرد و پیر و جوان به صف ایستاده اند . میگویند و می شنوند و گهگاه صدای قهقهه مردی به آسمان میرود .
تعجب میکنم . چرا مردم به صف ایستاده اند ؟
کامیونی از راه میرسد . روی بدنه اش نوشته است بانک غذا . گوشه ای می ایستد . یکی دو نفری پیاده میشوند . درهای کامیون باز میشود . مملو از مواد غذایی است . از مرغ و ماهی بگیر تا نان و پنیر و کمپوت و میوه و سبزیجات . غذای مجانی پخش میکند 
من از داخل بانک به صف آدمیان نگاه میکنم . نه کسی شتابی دارد و نه کسی میخواهد جای آن دیگری را بگیرد . صف آرام آرام جلو میرود . مردان و زنانی - اغلب شان کارگران مکزیکی و تک و توکی هم پیرمردها و پیر زن های امریکایی - به اندازه نیاز خود مرغی و نانی و میوه ای و کمپوتی میگیرند و خندان راه شان را می کشند و میروند
یکباره خاطراتی از ایران در جانم زنده میشود . در عالم خیال چنین کامیونی را در دارالخلافه اسلامی می بینم. می بینم صدها نفر از سر و کول هم بالا میروند تا با دشنام و هیاهو سهم بیشتری بگیرند . تا نگذارند سهمی هم به آن پیر زن مفلوج و آن مادر دردمندی برسد که ماههاست خود و فرزندانش رنگ گوشت ندیده اند
راستی ، ما در کجای زمان ایستاده ایم ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر