یا امامزاده بیژن!!
آقا ! ما دوباره مریض شده ایم ! مریض که نه ! بیمار شده ایم
البته معده و روده و اثنی عشر و جزیره لانکرهاوس و لوزالمعده و مابقی اسافل اعضا ی مان بحمدالله سالم است ! سالم که چه عرض کنیم ؟ هنوز از کار نیفتاده اند و وظایف محوله را بضرب قرص و کپسول با نک و نال انجام میدهند ، اما بعضی اوقات پشه لگد مان میزند و کارمان را به بیمارستان یا بقول رفیقان افغان مان به شفاخانه میکشاند . لابد آقای شاعر حق دارد که میفرماید :
یک تن آسوده در جهان دیدم
آنهم آسوده اش تخلص بود !
پریروزها صبح که از خواب پاشدیم دیدیم نمی توانیم روی پای مان بایستیم . کمرمان چنان دردی میکرد که انگاری کوه احد روی دوش مان است یا اینکه رفته ایم همراه علی بن ابیطالب قلعه خیبر را فتح کرده ایم ! به خودمان گفتیم : زمانه نه بیداد داند نه داد .نکند نهیب حادثه بنیاد ما زجا بکند ؟بعد خودمان را دلداری دادیم و گفتیم :
نگر ز نکبت ایام تنگدل نشوی
که چرخ گه بدهد درد و گاه بستاند
البته معده و روده و اثنی عشر و جزیره لانکرهاوس و لوزالمعده و مابقی اسافل اعضا ی مان بحمدالله سالم است ! سالم که چه عرض کنیم ؟ هنوز از کار نیفتاده اند و وظایف محوله را بضرب قرص و کپسول با نک و نال انجام میدهند ، اما بعضی اوقات پشه لگد مان میزند و کارمان را به بیمارستان یا بقول رفیقان افغان مان به شفاخانه میکشاند . لابد آقای شاعر حق دارد که میفرماید :
یک تن آسوده در جهان دیدم
آنهم آسوده اش تخلص بود !
پریروزها صبح که از خواب پاشدیم دیدیم نمی توانیم روی پای مان بایستیم . کمرمان چنان دردی میکرد که انگاری کوه احد روی دوش مان است یا اینکه رفته ایم همراه علی بن ابیطالب قلعه خیبر را فتح کرده ایم ! به خودمان گفتیم : زمانه نه بیداد داند نه داد .نکند نهیب حادثه بنیاد ما زجا بکند ؟بعد خودمان را دلداری دادیم و گفتیم :
نگر ز نکبت ایام تنگدل نشوی
که چرخ گه بدهد درد و گاه بستاند
به زن جان مان گفتیم : زن جان ! یعنی چه مرگ مان است ؟
زن جان مان که مثل همه زن های ایرانی یکپا طبیب و بیطار و روانشناس و منجم و دندانپزشک و کارشناس معده و روده و سرطان و شقاقلوس و دردهای شناخته و ناشناخته دیگر هستند کلی ملامت مان کردند که همه این درد و بلاها ناشی از آن است که شبانه روز پای کامپیوتر نشسته ای و داری دشمن تراشی میکنی ! فیل هم اگر میبود از پای می افتاد ! آخر حرکتی ، ورزشی ، تکانی بخودت بده ! مگر نمیخواهی زنده بمانی و عروسی نوا جونی و آرشی جونی را ببینی ؟
همه از دست غیر مینالند
سعدی از دست خویشتن فریاد .
لبخندی زدیم و گفتیم :
همه از تو خوش بود ای صنم ، چه وفا کنی چه جفا کنی
پاشدیم لنگان لنگان رفتیم خانه نوا جونی . آرشی جونی خواب بود و هفت پادشاه رادر خواب میدید .
نوا جونی تا حال و روزگارمان را دید یک عالمه ناز و نوازش مان کرد و بالشی آورد پشت مان گذاشت و حال مان چنان خوب شد که اصلا یادمان رفت بیمار بوده ایم و نای نفس کشیدن نداشته ایم .
فردایش خواستیم برویم سر کار . دیدیم ای داد و بیداد ، پای چپ مان از کار افتاده است . چنان دردی هم میکند که خدا نصیب دشمنان تان که هیچ نصیب گرگ بیابان هم نکند .
امروز گفتیم آقای گیله مرد ! نشود بز به پچ پچی فربه ! به قول مولانا : نا امیدی را خدا گردن زده است .فلذا پاشدیم رفتیم بیمارستان . آنجا هزار جور لوله و سیم و نمیدانیم ماس ماسک به بدن مان بستند و گفتند عصب های سیاتیک تان آسیب دیده است !
فعلا یک زنبیل قرص و کپسول بما داده اند که این را صبحها بخور قبل از صبحانه ، آن دیگری را همراه ناهار بخور و آن دو تای دیگر را موقع خواب!
فعلا درد امان مان را بریده است .
همین یکشنبه عروسی پسرمان است . آقای دکتر الوین جونی بمبارکی داماد میشوند . مانده ایم حیران که خدایا آخر با این کمر مافنگی و این زانوی خراب و این پای شکسته چطوری توی عروسی پسرمان شلنگ تخته بیندازیم و قر کمر بدهیم و برقصیم و برقصانیم !
ای آقای امامزاده بیژن! دستم به دامنت!
زن جان مان که مثل همه زن های ایرانی یکپا طبیب و بیطار و روانشناس و منجم و دندانپزشک و کارشناس معده و روده و سرطان و شقاقلوس و دردهای شناخته و ناشناخته دیگر هستند کلی ملامت مان کردند که همه این درد و بلاها ناشی از آن است که شبانه روز پای کامپیوتر نشسته ای و داری دشمن تراشی میکنی ! فیل هم اگر میبود از پای می افتاد ! آخر حرکتی ، ورزشی ، تکانی بخودت بده ! مگر نمیخواهی زنده بمانی و عروسی نوا جونی و آرشی جونی را ببینی ؟
همه از دست غیر مینالند
سعدی از دست خویشتن فریاد .
لبخندی زدیم و گفتیم :
همه از تو خوش بود ای صنم ، چه وفا کنی چه جفا کنی
پاشدیم لنگان لنگان رفتیم خانه نوا جونی . آرشی جونی خواب بود و هفت پادشاه رادر خواب میدید .
نوا جونی تا حال و روزگارمان را دید یک عالمه ناز و نوازش مان کرد و بالشی آورد پشت مان گذاشت و حال مان چنان خوب شد که اصلا یادمان رفت بیمار بوده ایم و نای نفس کشیدن نداشته ایم .
فردایش خواستیم برویم سر کار . دیدیم ای داد و بیداد ، پای چپ مان از کار افتاده است . چنان دردی هم میکند که خدا نصیب دشمنان تان که هیچ نصیب گرگ بیابان هم نکند .
امروز گفتیم آقای گیله مرد ! نشود بز به پچ پچی فربه ! به قول مولانا : نا امیدی را خدا گردن زده است .فلذا پاشدیم رفتیم بیمارستان . آنجا هزار جور لوله و سیم و نمیدانیم ماس ماسک به بدن مان بستند و گفتند عصب های سیاتیک تان آسیب دیده است !
فعلا یک زنبیل قرص و کپسول بما داده اند که این را صبحها بخور قبل از صبحانه ، آن دیگری را همراه ناهار بخور و آن دو تای دیگر را موقع خواب!
فعلا درد امان مان را بریده است .
همین یکشنبه عروسی پسرمان است . آقای دکتر الوین جونی بمبارکی داماد میشوند . مانده ایم حیران که خدایا آخر با این کمر مافنگی و این زانوی خراب و این پای شکسته چطوری توی عروسی پسرمان شلنگ تخته بیندازیم و قر کمر بدهیم و برقصیم و برقصانیم !
ای آقای امامزاده بیژن! دستم به دامنت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر