دنبال کننده ها

۵ شهریور ۱۳۹۸

آسیاب خون


...چون به تبریز رسیدم چنان سلطان حسن بیگ (اوزون حسن ) را بیمار یافتم که در شب دیگر که عید خاج شویان بود در گذشت و چهار پسر از وی بجای ماند . سه تن از یک مادر و یک تن از مادر دیگر .
همان شب آن سه تن ، چهارمی را که نا برادری ایشان و جوانی بیست ساله بود خفه کردند و سپس مملکت را بین خود تقسیم کردند . پس از آن برادر دوم ، برادر بزرگتر را به کشتن داد و خود پادشاه شد .....
( نقل از کتاب سفرنامه ونیزیان - جوزوفا باربارو )
و این آسیاب همچنان و هنوز می چرخد ومی چرخد و می چرخد . .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر