مادر ایرانی
پسرم بیمار شده بود. سرفه میکرد. سرمای سختی خورده بود.
مادرش تلفن کرده بود و داشت برایش نسخه می نوشت. با لهجه غلیظ شیرازی قربان صدقه اش میرفت و میگفت :
الهی قربونت بشم. لباس گرم بپوشی ها! غذاهای ترش نخوری ها. فلان قرص را حتما بخوری ها. اگر خوب نشدی برو داروخانه فلان شربت را بگیر روزی سه بار صبح و ظهر و شب بخور. فراموش نکنی ها!!
من داشتم به حرف هایش گوش میدادم و توی دلم میخندیدم.
پسرم پزشک است
مادرش تلفن کرده بود و داشت برایش نسخه می نوشت. با لهجه غلیظ شیرازی قربان صدقه اش میرفت و میگفت :
الهی قربونت بشم. لباس گرم بپوشی ها! غذاهای ترش نخوری ها. فلان قرص را حتما بخوری ها. اگر خوب نشدی برو داروخانه فلان شربت را بگیر روزی سه بار صبح و ظهر و شب بخور. فراموش نکنی ها!!
من داشتم به حرف هایش گوش میدادم و توی دلم میخندیدم.
پسرم پزشک است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر