دنبال کننده ها

۸ فروردین ۱۳۹۱

اهل كتا ب .....


دوستى ميگفت :
در پا ريس ميخوا ستم با كسى در كا رى و تجا رتى شريك بشوم . من چون زبا ن فرا نسه ميدانستم و او زبا ن نمى دا نست ، قرا ر شد كه پول از او با شد و امور حل و فصل كا ر ها با من .
اين آ قا ى شريك ، قرا ر گذ ا شت به منزل من بيا يد و در مورد نحوه ى شروع كا ر صحبت كنيم .

روز موعود ، خودم را آ ما ده كردم . ايشا ن آمد . از در وا رد شد . نگا هى به دور اتا ق من اند ا خت . و بلا فا صله
خدا حا فظى كرد . در را بست و رفت !
دنبا ل او دويدم . گفتم : عوضى نيا مده اى . درست آمده اى . خودم هستم . چرا رفتى ؟ چى شد ؟؟
گفت : ببين ! من و تو ، آب ما ن به يك جو نمى رود .
گفتم : چرا ؟ آخه ما هنوز حرفى نزده ايم .
گفت : نه ! همين كتا ب ها كه در اتا ق شما ديدم كا فى است . شما اهل كتا ب هستيد ، اين خود نشا ن ميدهد كه شما كا سب
و تا جر خوبى نخوا هى بود !
و شر ا كت ما سر نگرفت ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر