دنبال کننده ها

۱۲ شهریور ۱۳۸۸

بخوان بنام گل سرخ


......"شفيعی کدکنی


بخوان به نام گل سرخ، در صحاري شب،
كه باغ ها همه بيدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد
به آشيانه ي خونين دوباره برگردند

بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت
كه موج و اوج طنينش ز دشت ها گذرد؛
پيام روشن باران،
زبام نيلي شب،
كه رهگذر نسيمش به هر كرانه برد.

ز خشك سال چه ترسي!
ـ كه سد بسي بستند:
نه در برابر آب،
كه در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور .....

در اين زمانه ي عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتي دادند
كه از معاشقه ي سرو و قمري و لاله
سرودها بسرايند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشي، كه بخواند؟
تو مي روي، كه بماند؟
كه بر نهالك بي برگ ما ترانه بخواند؟
از اين گريوه به دور،
در آن كرانه، ببين:
بهار آمده،
از سيم خادار، گذشته.
حريق شعله ي گوگردی بنفشه چه زيباست!

هزار آينه جاري ست.
هزار آينه اينك، به همسرايي قلب تو مي تپد با شوق.
زمين تهي ست ز زندان،
همين تويي تنها
كه عاشقانه ترين نغمه را دوباره بخواني.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حديث عشق بيان كن، بدان زبان كه تو داني"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر