بگمانم دو سه سال پیش بود . رفته بودم بیمارستان . معده ام درد میکرد. مرا فرستادند پیش یک دکتر متخصص. یکساعت و نیم با این دکتر بودم و به هزار و یک سئوالش پاسخ دادم. یک ساعت و نیم ماجراهای زندگی ام در ایران و بوئنوس آیرس را عینهو داستان حسین کرد شبستری برایش شرح دادم تا بفهمد چه مرگم است و چرا این معده مافنگی ام نمیگذارد آب خوش از گلویم پایین برود
وقتی میخواستم خداحافظی کنم پرسید : گفتی کجایی هستی؟
گفتم : پرشن
یکبار هم رفته بودم اداره مالیات. همان اداره ای که وقتی آدم اسمش را می شنود زهره اش آب میشود . رفته بودم بدهی های معوقه! را بپردازم . یک آقایی آمده بود آنجا روی صندلی کنارم نشسته بود . شروع کردیم به حرف زدن و درد دل کردن.
پرسید : کجایی هستی؟
گفتم : ایران
شروع کرد فحش دادن به جورج بوش!
گفتم : چرا به بوش فحش میدهی؟
گفت : این فلان فلان شده مملکت تان را نابود کرده است!
پرسیدم : شما کجایی هستی؟
گفت : لایبریا
من هر چه توی ذهنم کند و کاو کردم نفهمیدم لایبریا کجاست!
دیدم ای بابا ! درس جغرافی هر دو تا مان صفر است . ایضا همان آقای دکتر !