حکیم توس ، فردوسی بزرگوار، در کتاب گرانقدر شاهنامه-که در واقع باید گفت کتاب خردنامه است-ضمن بیان داستان های اساطیری و تاریخی به قدرتمداران و شاهان و امیران پند میدهد که :ایران همچون باغ بسیار درخت زیبایی است که اگر با خیره سری دیوارش را بر اندازی با خروش و خشم و پیکار سواران و کین خواهی مردمان آن روبرو خواهی شد :
که ایران چو باغی است خرم بهار
اگر بشکنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا ، چه راغ
نگر تا که دیوار او نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کز آن پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
صفحات تاریخ نشان میدهد که بسیاری از شاهان و امیران و حاکمان و زور مداران هرگز این پند حکیمانه فردوسی را نشنیدند و لاجرم در چنبر بلایی گرفتار شدند که فرجامی جز فروپاشی کاخ ها و سقف ها و ایوان ها و تباهی سرزمین ما را بهمراه نداشته است.
در داستان ضحاک، فردوسی تصویری بدست میدهد که گویی تصویر روزگار اکنونی ماست. روزگاری که بقول مولانا:
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سر ها کشیده در گلیم
بد گهر را علم و فن آموختن
دادن تیغی است دست راهزن
تیغ دادن در کف زنگی مست
به که آید علم ناکس را به دست
جان او مجنون،تنش شمشیر او
واستان شمشیر را زان زشتخو
احمقان سرو شدستند و ز بیم
عاقلان سر ها کشیده در گلیم
نسل ما در سال ۱۳۵۷ با یک اشتباه محاسبه تاریخی وبسبب توهم بیمارگونه ای که به آن گرفتار آمده بود تیغ در کف زنگیان مست گذاشت که دستاوردش آن شد که امروز باید خیابان ها و کوچه های شهرهای ما از خون فرزندان میهن ما رنگین شود .
در داستان ضحاک ، پیر فرزانه توس گویی روزگار اکنونی ما را به تصویر میکشد . روزگاری که عقلانیت و خردورزی جای خود را به عصبیت های جاهلی و یکه تازی فرومایگان داده است :
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
بر آمد بر این روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد ، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
گویی فردوسی روزگار اکنونی مارا باز میگوید . روزگاری که فرومایگان بر اریکه فرمانروایی نشسته اند و دیوان و ددان بر فرزانگان و آزادگان حکم می رانند .
آیا در دستگاه عریض و طویل آقای عظما فرزانه مردی پیدا نمی شود که چهار سطر از همین شاهنامه را برای این زنگی مست راهزن بخواند ؟