ما یک رفیقی داریم که اسمش را گذاشته ایم اقای ارشمیدس . این آقای ارشمیدس هم سیاستمدار است . هم حقوقدان است . هم ریاضی دان است . هم فیزیک و شیمی میداند . هم جغرافی دان است . پزشک است . دامپزشک است . چشم پزشک است . منجم است .روانشناس است . خلاصه اینکه از علم کیمیا و سیمیا و هواشناسی و گیاه شناسی و حشره شناسی بگیر تا طبابت و پیرا پزشکی و شکسته بندی و قولنج و زخم اثنی عشر وسنگ شناسی و میکرب شناسی صاحب نظر و علامه دهر است .
شما لابد آن آقای ارشمیدس را که سیصد سال پیش از میلاد مسیح در یونان میزیست می شناسید . آن آقای ارشمیدس خدا بیامرز همان است که وقتی وارد خزینه حمام شد فهمید که حجم آبی که از خزینه حمام بیرون میریزد با حجم بخشی از بدن او که وارد خزینه شده است برابر است . این بود که لخت و پاپتی از حمام بیرون پریده بود و فریاد کشیده بود یافتم یافتم ! اما ما همینجا در کالیفرنیا بغل گوش خودمان یک آقای ارشمیدسی داریم که به آن آقای ارشمیدس میگوید زکی !
این آقای ارشمیدس که بقدرتی خدا هیچ زبانی هم غیر از زبان مادری اش را نمیداند یک روز مریض شده بود . از ما پرسید : آقا جان ! شما که توی این شهر مثل گاو پیشانی سفید هستید دکتری ؛ موکتری ؛ دوستی ؛ رفیقی ؛ آشنایی ؛ ندارید ما برویم پیش شان ببینیم چه مرگ مان است و چرا همه جوارح و اعضای بدن مان درد میکند ؟
ما هم زنگ زدیم به این رفیق دیرینه مان دکتر نیکاس . گفتیم : دکتر جان ؛ این رفیق مان جناب آقای ارشمیدس را میخواهیم بیاوریم خدمت تان ببینید چه شان است .
گفتند : فردا ساعت یازده و نیم صبح بیاوریدش . ما هم ساعت یازده آقای ارشمیدش را برداشتیم رفتیم مطب دکتر نیکاس .
آقای دکتر نیکاس نیم ساعتی از فرق سر تا ناخن پای آقای ارشمیدس را معاینه کرد و چند تا آزمایش خون و ادرار و نمیدانم کت اسکن و اینها نوشت و برای اینکه آقای ارشمیدس زیاد درد نکشد عجالتا یکی دو تا دارو هم برایش نوشت و گفت : بروید همین پایین داروها را بگیرید .
آقای ارشمیدس نگاهی بمن و نگاهی هم به دکتر نیکاس انداخت و گفت : میشود از جناب آقای دکتر بخواهید فلان دارو را برایم بنویسد ؟
من حرف هایش را ترجمه کردم . دکتر نیکاس سری تکان داد و گفت : تا تشخیص ندهم که بیماری اش چیست نمیتوانم هیچ دارویی برایش تجویز کنم
آقای ارشمیدس گفت : ای آقا ! بگو ما تو تهران در خیابان ناصر خسرو هر دارویی را که میخواهیم می توانیم بدون نسخه بخریم . حالا نوشتن یک نسخه که اینهمه دنگ و فنگ و ناز و افاده ندارد !
دکتر نیکاس پرسید : چه میگوید ؟
خجالتم آمد ترجمه اش کنم . یک جوری سر و ته قضیه را با شوخی و خنده سر آوردم .
آقای ارشمیدس که همچون همه ارشمیدس ها و افلاطون های وطنی اطلاعات مبسوطی از سیاست و نجوم و جغرافیا و علوم پزشکی و پیرا پزشکی و گردش کواکب و سیارات دارد رو بمن کرد و گفت : به این آقای دکتر بگو من خودم میدانم بیماری ام چیست . خیلی بهتر از شما دکتر ها هم میدانم . خودم هم میدانم چه دارویی درمان درد من است . فقط آمده ام اینجا ببینم سرطانی ؛ مرطانی ؛ چیزی نگرفته ام ؟
دکتر نیکاس با کنجکاوی نگاهم کرد .ما هم فرمایشات آقای ارشمیدس را مو بمو ترجمه کردیم .
دکتر نیکاس از روی صندلی اش پا شد و بمن گفت : به این دوستت بگو بیاید اینجا بنشیند جای من !
آقا ! اگر بدانید چه خجالتی کشیدیم دل مان میخواست زمین دهان باز کند و ما را ببلعد .
حالا پشت دست مان را داغ کرده ایم ارشمیدس که هیچ ؛ اگر آقای افلاطون و ذیمقراطیس و اپیکور هم مریض بشوند وسراغ ما بیایند از بردن شان پیش دکتر و ترجمه احوالات شان بپرهیزیم . آبرومان بباد رفت از دست این آقای ارشمیدس !
شما لابد آن آقای ارشمیدس را که سیصد سال پیش از میلاد مسیح در یونان میزیست می شناسید . آن آقای ارشمیدس خدا بیامرز همان است که وقتی وارد خزینه حمام شد فهمید که حجم آبی که از خزینه حمام بیرون میریزد با حجم بخشی از بدن او که وارد خزینه شده است برابر است . این بود که لخت و پاپتی از حمام بیرون پریده بود و فریاد کشیده بود یافتم یافتم ! اما ما همینجا در کالیفرنیا بغل گوش خودمان یک آقای ارشمیدسی داریم که به آن آقای ارشمیدس میگوید زکی !
این آقای ارشمیدس که بقدرتی خدا هیچ زبانی هم غیر از زبان مادری اش را نمیداند یک روز مریض شده بود . از ما پرسید : آقا جان ! شما که توی این شهر مثل گاو پیشانی سفید هستید دکتری ؛ موکتری ؛ دوستی ؛ رفیقی ؛ آشنایی ؛ ندارید ما برویم پیش شان ببینیم چه مرگ مان است و چرا همه جوارح و اعضای بدن مان درد میکند ؟
ما هم زنگ زدیم به این رفیق دیرینه مان دکتر نیکاس . گفتیم : دکتر جان ؛ این رفیق مان جناب آقای ارشمیدس را میخواهیم بیاوریم خدمت تان ببینید چه شان است .
گفتند : فردا ساعت یازده و نیم صبح بیاوریدش . ما هم ساعت یازده آقای ارشمیدش را برداشتیم رفتیم مطب دکتر نیکاس .
آقای دکتر نیکاس نیم ساعتی از فرق سر تا ناخن پای آقای ارشمیدس را معاینه کرد و چند تا آزمایش خون و ادرار و نمیدانم کت اسکن و اینها نوشت و برای اینکه آقای ارشمیدس زیاد درد نکشد عجالتا یکی دو تا دارو هم برایش نوشت و گفت : بروید همین پایین داروها را بگیرید .
آقای ارشمیدس نگاهی بمن و نگاهی هم به دکتر نیکاس انداخت و گفت : میشود از جناب آقای دکتر بخواهید فلان دارو را برایم بنویسد ؟
من حرف هایش را ترجمه کردم . دکتر نیکاس سری تکان داد و گفت : تا تشخیص ندهم که بیماری اش چیست نمیتوانم هیچ دارویی برایش تجویز کنم
آقای ارشمیدس گفت : ای آقا ! بگو ما تو تهران در خیابان ناصر خسرو هر دارویی را که میخواهیم می توانیم بدون نسخه بخریم . حالا نوشتن یک نسخه که اینهمه دنگ و فنگ و ناز و افاده ندارد !
دکتر نیکاس پرسید : چه میگوید ؟
خجالتم آمد ترجمه اش کنم . یک جوری سر و ته قضیه را با شوخی و خنده سر آوردم .
آقای ارشمیدس که همچون همه ارشمیدس ها و افلاطون های وطنی اطلاعات مبسوطی از سیاست و نجوم و جغرافیا و علوم پزشکی و پیرا پزشکی و گردش کواکب و سیارات دارد رو بمن کرد و گفت : به این آقای دکتر بگو من خودم میدانم بیماری ام چیست . خیلی بهتر از شما دکتر ها هم میدانم . خودم هم میدانم چه دارویی درمان درد من است . فقط آمده ام اینجا ببینم سرطانی ؛ مرطانی ؛ چیزی نگرفته ام ؟
دکتر نیکاس با کنجکاوی نگاهم کرد .ما هم فرمایشات آقای ارشمیدس را مو بمو ترجمه کردیم .
دکتر نیکاس از روی صندلی اش پا شد و بمن گفت : به این دوستت بگو بیاید اینجا بنشیند جای من !
آقا ! اگر بدانید چه خجالتی کشیدیم دل مان میخواست زمین دهان باز کند و ما را ببلعد .
حالا پشت دست مان را داغ کرده ایم ارشمیدس که هیچ ؛ اگر آقای افلاطون و ذیمقراطیس و اپیکور هم مریض بشوند وسراغ ما بیایند از بردن شان پیش دکتر و ترجمه احوالات شان بپرهیزیم . آبرومان بباد رفت از دست این آقای ارشمیدس !