دنبال کننده ها

۸ شهریور ۱۴۰۳

شما عینک مرا ندیدی؟

توی فروشگاه پیر زنک دور خودش می چرخد . اینجا و آنجا را نگاه میکند ، به در و دیوار دست میکشد ، کور کورانه دست میکشد ، دنبال چیزی میگردد ، میدانم دنبال گمشده ای است .
می پرسم : چیزی گم کرده اید ؟
میگوید : شما عینک مرا ندیدی ؟ باید همین جاها گذاشته باشم .
میگردم عینکش را برایش پیدا میکنم . عینک را به چشمش میگذارد و میگوید : بی عینک کورم پسرم .
میخندم و میگویم : من بد تر از شما . من هم بی عینک کورم . کور کور . آنگاه یاد مادرم می افتم . مادری که گویی قرن هاست زیر خاک خوابیده است .
یادم میآید مادر هر وقت میخواست شلوار هامان را وصله پینه بکند مکافاتی داشت . نمی توانست سوزن را نخ کند ، هنوز پنجاه سالش نشده بود اما چشمش نمیدید ، سوزن را میگرفت جلوی نور آفتاب ، سوراخ سوزن را نمیدید ،چند دقیقه ای با نخ و سوزن کلنجار میرفت ، دستانش هم میلرزید ، وقتی خوب مستاصل میشد صدام میکرد :
- پسر جان . بیا اینجا . بیا ببین می توانی این سوزن بی صاحب شده را نخ بیندازی ؟ این چشم بلاوارث ما پاک کور شده انگار.
من هم در آن عالم نوجوانی پیله میکردم که : یک تومان میگیرم ، اگر یک تومان بدهی نخ اش میکنم !
مادر دو سه تا لیچار بارم میکرد و دوباره با چه والزاریاتی سوزن را نخ میکرد .
گاهی اوقات که پاک مستاصل میشد کیف کوچک پارچه ای اش را باز میکرد یک تومان بمن میداد و من هم در چشم بهمزدنی سوزن را نخ میکردم و با آن پول میرفتم دکان آقای پور قلیچ ، نان و لوبیا میخریدم میخوردم .
حالا خود من سوزن که سهل است اگر جوالدوز هم بمن بدهند و بگویند نخ کن از پس اش بر نمیآیم .
کجایی مادر ؟
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Hosein Amirrahmat, Siavash Roshandel and 144 others

چگونه یک شاه میمیرد

..شاه ، نزدیک ظهر به حضرت عبدالعظیم رسید . " وارد بقعه متبرکه شد . طوافی کرد.قالیچه و جانماز خواست .بناگه از طرف چپ شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد . صدای پیشتاب ششلول از زیر کاعذ عریضه بلند شد ...شاه همینقدر توانست بگوید : مرا بگیر ....
شاه را گرفتیم . پنج شش قدم با پای خودش آمد . بعد بی حس شد ....(خاطرات ظهیر الدوله )
گزارش پزشکان فرنگی - دکتر تولوزان و دکتر اسکالی پزشک سفارت انگلیس - نشان میدهد که مرگ شاه آنی بود . گلوله از میان دنده پنجم و ششم گذشته و به قلب رسیده بود .
پس از ترور ناصرالدین شاه بدست میرزا رضا کرمانی ، در هراس از بروز نا آرامی در شهر ، تصمیم گرفتند مرگ شاه را از مردم پنهان نگه دارند . امین السلطان اعلام داشت که شاه سالم است و خطر جدی نیست .اما نماینده ای به سفارت انگلیس فرستاد و خبر داد که شاه ترور شده است .
در بازگرداندن جسد شاه به کاخ نیز همه کوشش ها را بکار بستند تا مردم خبر دار نشوند . جسد را در کالسکه نشاندند . عینک دودی بر چشم او نهادند .پدر ملیجک را که قدی کوتاه داشت از پشت زیر لباده شاه کردندتا او را با دو دست محکم نگاهدارد .
صدر اعظم و مجد الدوله در طرفین شاه چنان قرار گرفتند که گویی شاه به آنها تکیه کرده است .اتابک روبرویش قرار گرفت و مانند آنکه با وی سخن میگوید گاه لبخندی میزد و زمانی سری می جنبانید تا به شهر رسیدند و یکسر به قصر گلستانش بردند
(از یاد داشت های دوستعلی معیر الممالک )
برای اینکه رهگذران وضع را عادی تلقی کنند گهگاه دست جسد را بعنوان ابراز تفقد به مردم تکان میدادند و چنین بود که از رهگذران هیچیک چیزی نفهمید .
در کفن و دفن او هم خواستند طوری رفتار کنند که بی سر و صدا انجام گیرد .از پیشخدمت ها و کارکنان دربار کفنی برای شاه خواستند اما از میان خیل جان نثاران و بله قربان گویان درباری حتی یک نفر پیدا نشد که کفنی به چنین شاهنشاه قدر قدرتی هدیه کند و بنا به گفته ظهیر الدوله "جسد ناصرالدین شاه را بسان گدایی شستند آنچنان که در آن روز به قدر یک کفن از آنچه خود را مالک آن میدانست به او نرسید" .
شالی هم پیدا نمیشد که رویش بکشند .سر انجام یک شال "رضایی " شکافتند و روی جسد کشیدند (خاطرات امین الدوله )
و چنین بود پایان کار سلطان السلاطین ناصر الدین شاه قاجار .
---
برای اطلاع بیشتر مراجعه بفرمایید به کتاب کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - هما ناطق
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 44 others