دنبال کننده ها

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲

سگ ها و گربه ها

پسرم الوین جونی بمناسبت سالروز تولد مادرش یک گلدان گل برایش فرستاده است.
گلدان را سر صبحی آوردند خانه مان .
همراه گل ها کارتی هم فرستاده است. کارت را می خوانم. نوشته است دلتنگ ماست . آرزو میکند بزودی ما را ببیند. روی کارت ، خودش، زنش ، سگش هیزل و گربه اش اسنوپی تبریک گفته اند
از اینکه سگ و گربه الوین جونی هم عضوی از اعضای خانواده ما هستند .
کیف میکنم .
جای «مالی» سگ نوا جونی خالی.
مالی پارسال از سرطان مرد . بچه ها قلاده اش را قاب گرفته و بر دیوار خانه شان آویخته اند .
All reactions:
Hosein Amirrahmat, Aziz Asgharzadeh Fozi and 50 others

۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲

تولدت موباراک

امروز زاد روز همسرجان ماست .
همراه با نوا جونی و آرشی جونی و آلما جونی و الوین جونی تولد نسرین خانم را تبریک میگوییم وامیدواریم صد ساله بشوند بی هیچ درد و بیماری و رنج .
تولدت مبارک نسرین خانم که همسر و مادر و مادر بزرگ بی همتایی هستی.
چهل و سه سال است با هم و در کنار هم هستیم. چهل و سه سال است کشورها و قاره ها را در نوردیده ایم .
من اساسا آدم شیشه ای هستم .با کوچکترین تلنگری می شکنم و فرو می ریزم . اینکه این نسرین خانم چطوری توانسته است اینهمه سال یک آدم نق نقوی پر مدعای شیشه ای را تحمل کند خدا میداند !
در این چهل و سه سال ، سال هایی از روزگار ما در هراس و امید گذشت. هراس از اینکه چگونه می توان از این دالان هراسناک و هزار توی غربت و آوارگی بسلامت گذشت . و امید اینکه فرجام پرسه های در بدری مان در این کویر هراس سرانجام چیزی جز آرامش خیال و آسودگی نخواهد بود .
سال های زندگی مشترک مان در ایران همواره در چنبره ترس و نومیدی گذشت . همواره سایه ترسناک شکنجه و زندان و تحقیر و شکستن و فروپاشیدن و مرگ را در بند بند وجودمان حس میکردیم. گویی ابلیس در همه لحظه های زندگی مان حضوری ازلی و ابدی داشت .
روزگارمان در آرژانتین اگرچه سبب شد تا توفان بلا را از سر بگذرانیم اما ژرفای غربت و بی همزبانی و تنهایی را با همه صلابت و عریانی اش تجربه کردیم.
تولدت مبارک نسرین جان که توانستی با صبوری و از خود گذشتگی و مهربانی همه این امواج بلا را به شایستگی از سر بگذرانی و آشیانه ای فراهم آوری که بتوان بی اندوه و هراس و نومیدی و تلخکامی در آن آسود و از آفتاب مهرت گرمی گرفت و جهان و هر چه در او هست را به تماشا نشست
بقول نوا جونی :تولدت موبارک!
این هم تازه ترین عکس آقای گیله مرد و عیال مربوطه! هر دو تای مان پیر شده ایم و چاق!
May be an image of 2 people
All reactions:
Mohsen Khaimehdooz, Aziz Asgharzadeh Fozi and 185 others

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

کودکان نیمه شب

نیمه شب بود . از مهمانی بر میگشتیم. نزدیکی های خانه ام هیکل در خود فرو هشته انسانی توجهم را جلب کرد . هیکلی کوچک و کودکانه.نشسته در تاریکی .پای صندوق پست. سر در گریبان . مچاله همچون روزنامه کهنه ای
ایستادم . شیشه ماشین را پایین کشیدم.
Hi!
May I help you?
از آن هیکل پیچیده در رخت و لباسی کهنه ،چشمان آبی اشکبار دخترکی شانزده هفده ساله برویم گشوده شد .
پرسیدم این وقت شب اینجا چه میکنی در این تاریکی؟
لحظه ای در آن هنگامه شگفت تصویر دختر خودم در ذهن و ضمیرم نقش بست .
سر بلند کرد و گریست
گفتم : آیا کمک لازم داری؟
گفت : نه!
گفتم : خانه مان همینجاست . در چهار قدمی شما . اگر کمکی لازم داری بگو
با همان چشمان اشکبار گفت : کسی میآید اینجا مرا بر میدارد میبرد .میدانستم راست نمیگوید .
باز گفتم : اگر کمکی لازم داری من و همسرم اینجا هستیم می توانیم کمکت کنیم
همچنان که میگریست گفت : نه!
چاره ای نبود . آمدیم خانه. مانده بودم چکار کنم ؟ به پلیس زنگ بزنم؟ اگر پلیس بیایدآیا برایش دردسری فراهم نمی شود ؟
هی از خودم می پرسیدم این وقت شب در آن تاریکی مطلق دخترکی پانزده شانزده ساله چه میکند ؟ آیا پدر مادرش از خانه بیرونش انداخته اند ؟آیا راست میگفت کسی به دنبالش خواهد آمد ؟
رفتم بخوابم . خواب به چشمانم نمیآمد .هی با خودم کلنجار میرفتم که بر سر این دخترک گریان چه خواهد آمد ؟ تا صبح ده بار از خواب بیدار شدم . از پشت پنجره به خیابان نگاه میکردم مبادا دخترک گریان همچنان بی پناه و سرگردان مانده باشد .
گاهی اوقات آدمی در چنان موقعیتی قرار میگیرد که نمی تواند هیچ تصمیمی بگیرد . موقعیت اضطراب !
وگویی جهان از هر سلامی خالی است

گوجه ها

رفته ام چند تا بوته گوجه فرنگی خریده و‌آورده ام توی باغچه خانه ام کاشته ام . هر بوته اش را ۹ دلار خریده ام . دوازده دلار پول کود شیمیایی و دوازده دلار هم پول خاک داده ام .
بوته را کاشته ام . آب شان داده ام . نوازش شان کرده ام . شب ها نگران شان بوده ام نکند سرما زده بشوند ! صبح که از خواب پا میشوم اولین کاری که میکنم بدو‌بدو میروم سراغ شان ببینم گوجه های نازنینم از دیشب تا حالا قد کشیده اند یا نه؟
بوته ها قد کشیده اند . چند تای شان گل زده اند . گل های زرد رنگ .
نگاه شان میکنم . کیف میکنم . با آنها حرف میزنم . انگار بار همه رنج های عالم از دوشم بر داشته میشود . ناز شان هم میکنم . روزی ده بار میروم نگاهی بهشان می اندازم نکند بلایی سرشان آمده باشد
اگر بوته ها به بار بنشینند هر گوجه ای که برداشت کنیم پای من ده دلار تمام شده است .مادرم در لاهیجان در حیاط خانه مان باغچه ای داشت. گوجه و خیار میکاشت . یکشاهی هم پول بوته و خاک و کود شیمیایی نمیداد اما برای مصرف شش ماه مان گوجه داشتیم . چه گوجه های خوشمزه ای هم . به گوجه هم میگفتیم پامادور!
پامادور دیگر چه زبانی است ؟روسی است ؟ ترکی است ؟ به مرغابی هم میگفتیم خوته کا !
No photo description available.
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Ahmad Moghimi and 121 others