میخواستم بروم دکتر .
نوا جونی گفت : بابا بزرگ ! من هم همراهت میآیم .
رفتیم دکتر . دکترم یک جوان امریکایی است با یک گیسوی بلند .
وقتی چاق سلامتی تمام شد دکتر معاینه ام کرد و گفت : سیگار میکشی ؟
گفتم : نه !
همین موقع چشمم به نوا افتاد . دیدم چنان نگاهم میکند که همین حالاست آبرو حیثیت ما را به باد بدهد .
گفتم : البته گاهگداری که اوقاتم گه مرغی میشود یکی دو تا سیگار دود میکنم و والسلام .
آمدیم بیرون . نوا پرسید : بابا بزرگ ! قبلا سیگار میکشیدی ها ! حالا ترک کرده ای ؟
گفتم : ترک ترک که نه ، گاهگداری پکی میزنم . (به بچه های امروزی که نمیشود دروغ گفت . بابای آدم را میسوزانند )
شروع کرد به نصیحت کردنم که : بابا بزرگ ، سیگار برای قلب آدم کلی ضرر دارد ها . بابای من هرگز لب به سیگار نزده است .
بعد از ملاقات با دکتر رفتیم با هم ناهار خوردیم . آرشی جونی سرما خورده بود و نتوانسته بود با ما بیاید . نوا جونی یک لقمه غذا میخورد و میگفت : کاشکی آرشی جونی هم اینجا بود .
آرشی جونی بد جوری سرما خورده و سرفه میکند . رفتیم ده تا داروخانه را بالا پایین رفتیم نتوانستیم قرص سرما خوردگی کودکان گیر بیاوریم . نمیدانم چه اتفاقی افتاده در سراسر کالیفرنیا یکدانه قرص سرما خوردگی گیر نمیآید .یادم باشد به دفتر آقای پرزیدنت بایدن زنگ بزنم و بگویم آقای رییس جمهور ! بجای فرستادن چهل و سه میلیارد دلار توپ و تانک و ابزارآلات آدمکشی به اوکراین لطفا اگر زحمتی نیست دستور بفرمایید قرص سرما خوردگی برای مردمان کالیفرنیا بفرستند تا کودکان ما در این زمستان بی پیر اینطوری در تب نسوزند.
این عکس را هم نوا جونی امروز از بابا بزرگ گرفته است