تا حرف میزنی میگوید : تو دیگر حرف نزن !
می پرسی : حرف نزنم ؟ چرا؟
میگوید : شما نسل پنجاه و هفتی هستی ! ایران را شما با آن انقلاب تان به گند کشیده اید.
می پرسی : حرف نزنم ؟ چرا جانم ؟
میگوید : تو خارجه نشین هستی ، نفس تو از جای گرم در میآید.
تا میخواهی حرف بزنی هوارش بلند می شود که : تودیگر خفقان بگیر
می پرسی : خفقان بگیرم ؟چرا عزیزکم ؟
میگوید : تو مگر همان نیستی که به اسب اعلیحضرت گفته ای یابو ؟
تا میخواهی حرف بزنی جلویت در میآید که : تو دیگر لال شو!
می پرسی : لال شوم ؟ چرا دلبرکم ؟
میگوید : انگار یادت رفته بابابزرگت مصدقی بوده !
تا میخواهی حرف بزنی جلویت در میآید و با مشت گره کرده نعره میزند که : تودیگر خفه شو ! تو مگر همان نیستی که به خمینی میگفتی امام خمینی؟
تا میخواهی حرف بزنی سرت داد میکشد که تو دیگر خفه شو! تو مگر همان نیستی که به رستاخیز ۲۸ مرداد میگویی کودتای ۲۸ مرداد ؟
تا میخواهی حرف بزنی مشت گره کرده اش را جلوی دماغت میگیرد و میگوید تو دیگر لالمونی بگیر !
می پرسی : چرا جانکم ؟ چرا عزیزکم ؟
میگوید : سبیلت شبیه سبیل های دایی استالین تان است !
میخواهی حرف بزنی میگوید : میشود شما خفقان بگیری ؟
می پرسی: خفقان بگیرم ؟ چرا نازنین؟
میگوید : مگر بابایت توده ای نبود ؟
میخواهی حرف بزنی میگوید : لطفا خفه !
می پرسی چرا برارکم ؟
میگوید مگر تو همان نیستی که چهل و سه سال پیش یک مقاله بالا بلند در ستایش انقلاب نوشته بودی ؟
می خواهی حرف بزنی مثل سد سکندر جلویت می ایستد و میگوید : تو دیگر دهانت را ببند
می پرسی : دهانم را ببندم؟ چراخواهرکم ؟
میگوید : تو مگر همان نیستی که برای مجاهدین سینه چاک میدادی؟
میخواهی حرف بزنی عربده میکشد که : تو دیگر خفه شو
می پرسی : چرا نازنینکم؟
میگوید : تو مگر همان نیستی که پرچم شیر خورشید نشان ما را قبول نداری؟
می خواهی حرف بزنی جلوی دهانت را میگیرد و میگوید : هیس !
می پرسی : چرا رفیقکم ؟
میگوید : سلطنت طلب ها حق حرف زدن ندارند
می خواهی حرف بزنی جلویت را میگیرد و میگوید خفه لطفا
می پرسی: چرا عزیزکم ؟
میگوید : چپول ها امتحان شان را پس داده اند. بهتر است بروی کره شمالی یا کوبا آنجا حرف هایت را بزنی
و این تراژدی همچنان ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر