دنبال کننده ها

۴ دی ۱۴۰۱

نوا جونی و بابا بزرگ

شب کریسمس را با نوا جونی و آرشی جونی گذراندیم .
نوا جونی تا مرا دید کشاندم پای آیینه و گفت : بابا بزرگ ! می بینی ؟ قد من از قد تو بلند تر شده ! من زانوهایم را خم کردم که یعنی بله بله ! شما از من بلند تر هستی . پدر سوخته انگاری هفته ای یک وجب قد میکشد .
آرشی جونی چنان با اسباب بازی ها و هدایای کریسمس اش سرگرم بود که نشد بیاید بابا بزرگ را بغل بکند بگوید آی لاو یو بابا بزرگ ! یکی دو ساعتی با اسباب بازی هایش بازی کرد و رفت گرفت خوابید.
نوا جونی می پرسید : بابا بزرگ ! ماه آینده سفر مکزیک با ما میآیی یانه ؟
گفتم : میآیم
چنان خوشحال شد که چند باری پرید و جهید و شادی کرد و گفت : عاشگتم !
قرار است تعطیلات سال نو بیایند پیش ما برویم برف بازی. آرشی جونی و ‌نوا جونی مشت مشت برف توی یقه بابا بزرگ بریزند و قاه قاه بخندند . پدر سوخته ها !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر