هر سال یکی دو روزی میآمد درخت های باغ مان را پیوند میزد . با دوچرخه میآمد. من دوچرخه اش را سوار میشدم توی کوچه ها جولان میدادم .دوچرخه اش زنگ مخصوصی داشت . دینام و چراغ هم داشت .
یکوقت گفتند اصلاحات ارضی شده است. چشم باز کردیم دیدیم زمین های مان از دست مان رفته است . فقط خانه مان و نارنجستان مان باقی مانده بود .
اوس
باقر هم دیگر پیدایش نشد .
چند ماه گذشت . دیدیم اوس باقر شده است نماینده مجلس!نماینده لاهیجان در بیست و یکمین دوره مجلس شورایملی . خیال کردیم لابد رفته است نارنجستان های بهارستان را پیوند بزند !
اوس باقر هشت سال نماینده مجلس بود . در این هشت سال لام تا کام حرف نزد . طفلکی انگار زبانش را از حلقومش بیرون کشیده بودند . شاید هم حرف زدن بلد نبود . الله اعلم !
آها !
حالا برای اینکه بقول همولایتی ها مشغول الذمه اش نشوم باید اعتراف کنم فقط یکبار از جایش بلند شد به رییس مجلس گفت : قربان ! اینجا خیلی گرم است . دستور بفرمایید پنکه ها را روشن کنند
نامش باقر پژند بود . ما صدایش میکردیم اوس باقر !