دنبال کننده ها

۲۵ مهر ۱۴۰۱

قانون اساسی گیله مردانه

حالا که چپ و راست از گوشه و‌کنار صندوق ها و انبار ها و دخمه ها قانون اساسی بیرون میآید و آقای شرم آور هم قانون اساسی خودشان را به شرف عرض همایونی آقای ترامپ و شرکا رسانده اند و یک عالمه هم به به و چه چه تحویل گرفته اند چطور است گیله مردی که ما باشیم با اینهمه تجربه گرانبهایی که در باب مبارزات سلحشورانه و پرت و‌پلا نویسی و افاضات گیله مردانه داریم بیاییم آستین مان را بالا بزنیم و یک فقره قانون اساسی جدید بنویسیم که نه سیخ بسوزد نه کباب؟ ها ؟ مگر آنها را خانم زاییده ما را سکینه سلطان ؟
منتهای مراتب قانون اساسی ما همه اش دو سه تا ماده دارد و هیچ تبصره و اما و اگر دیگری ندارد . بفرمایید:
ماده یک : آقای زبر جد - موسوم به زال ممد یا بقول فرنگی ها زاکر برگ - بهیچوجه من الوجوه حق ندارد آقای گیله مرد را از کامنت نویسی و‌پرت و پلا نویسی محروم بفرماید (ما یک فحش ملس بی بو وبی خاصیتی به یک بی ناموسی داده بودیم آقای فیس بوق یک فقره اخطاریه و احضاریه شداد و غلاظ برای مان فرستاده بود و ما را بمدت نامحدودی از فحش دادن و تخلیه احساسات میهن پرستانه محروم فرموده بود که الحمدالله از امروز ما را از زندان آزاد کرده اند !)
ماده دو - پس از پیروزی انقلاب نوین جوانان ایرانی ، ورود هر گونه سلطنت طلب و شاه اللهی و جمهوریخواه و مریم تابانی و بنی صدری و توده ای و توده ای نفتی و توده ای روسی و فدایی چینی و مسی و آهنی و طلایی و نقره ای و ایضا ققنوسی و فرشگردی و کمونیست کارگری و جان نثاران اعلیحضرت همایونی و فداییان مرحوم مغفور فیدل کاسترو و هواداران آقای کون چون تانک و مشروطه چی و ترامپی و پوتینی و چکمه ای و خلقی و دسته دیزی و امثالهم بمدت سه سال به خاک ایران ممنوع ‌ودر صورت تخلف به اردوگاههای کار اجباری آقای پوتین و شرکا واقع در مجمع الجزایر گولاک فرستاده میشوند .
ماده سه- سه ماه پس از پیروزی انقلاب قانون منع صدور حکم اعدام در سراسر کشور به اجرا در آید . (آن سه ماه اول را آزادید با ملایان به مهربانی و‌ملاطفت ! رفتار نمایید )
ماده چهارم : تمامی آیات عظام و علمای اعلام کثرالله امثالهم به یکی از جزایر خوش آب و هوای جنوب ایران فرستاده شده تا با خیال راحت و در کمال صحت و سلامت به نوشتن توضیح المسایل بپردازند.
این قانون هیچ تبصره الحاقی ندارد و فی الیوم لازم الاجراست
امضا: کدخدای ولایت سانفرانسیسکو و ولایات تابعه
May be a closeup of one or more people
تا دل تنهایی تان تازه شود
مرسدس سوسا - خواننده آرژانتینی - در ستایش زندگی
Gracias a la vida - Thank you to life - Mercedes Sosa - lyrics with translation

۲۴ مهر ۱۴۰۱

تا میتوانید فحش بدهید

آقای فروید میگفت : اساس تمدن بشری هنگامی نهاده شد که انسان توانست بجای شمشیر و قمه و داس و تبر و تیرکمان ، از فحش استفاده کند (نقل از کتاب تمدن و مصائب آن)
بنا بر این شما ملت ایران، شما که زرت ملاها را قمصور میفرمایید از جناب آقای فروید اجازه تام و تمام دارید تا دل تان بخواهد به هر چه شیخ و ملا و فقیه و سفیه و عظما و آیت الله و امام و نیمچه امام و امامزاده و هر جاکشی که عمامه ای
بر سرش نهاده و دم از اسلام و مسلمانی میزند فحش ناموسی و بی ناموسی بدهید و بگویید : توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه!
اصلا آقا چرا باید خودمان را سانسور کنیم ؟ لطفا بی هیچ آداب و ترتیبی با صدای بلند بگویید :
نه این وری نه اون وری کیرم تو بیت رهبری
آقا ! والله ما آدم مبادی آدابی هستیم. اهل فحش و فحشکاری هم نیستیم ، اما این جاکشان عمامه دار چنان خون مان را به جوش آورده اند که چاره ای نداریم بگوییم:
سگ بریند توی آن عمامه تان ای جاکشان حرامزاده

مغول ها آمده بودند

چهل و سه سال گذشت . انگار همین دیروز پریروزها بود .
رفته بودم شهسوار . هنوز اسمش تنکابن نشده بود . برادرم آنجا کنار ساحل متل رستوران کوچکی را می چرخاند . تابستان ها هیپی ها میآمدند آنجا توی حیاط درندشت اش کنسرت بر گزار میکردند.
رفته بودم کنار دریا . روزها تو ساحل راه میرفتم و فکر میکردم . موجها را تماشا میکردم. می ترسیدم . نگران بودم . از سویس کوبیده بودم آمده بودم ایران . از خودم می پرسیدم : چه خواهد شد ؟ این مملکت کجا میرود ؟ چه بر سر ملت میآید؟
توی حیاط هتل ایستاده بودم . مینی بوس سفید رنگی از راه رسید . دو سه تا خانم سیاه پوش چادری پیاده شدند . یکی دو تا جوانک کلاشینکف بدست هم همراه شان بودند .
داشتم با برادرم حرف میزدم. یکی شان رو کرد به برادرم و گفت : اینجا مرکز فحشاست ! اینجا خاکش هم کثیف است ! باید اینجا را آتشش زد .
من در آمدم که : شما چیکاره اید ؟ به چه حقی آمده اید اینجا برای مان خط و نشان میکشید ؟
برادرم جلویم را گرفت و گفت : داداش! مگر دیوانه شده ای ؟ اینها می توانند همه ما را به مسلسل ببندند . حساب کتابی در کار نیست . آرام باش.
رفتم داخل هتل . رادیو روشن بود . شنیدم قانون اساسی ولایت فقیه تصویب شده است .
بغض کردم . رفتم کنار دریا . گریه کردم .میدانستم چه سرنوشتی در انتظار همه ماست . میدانستم خون‌ها ریخته خواهد شد . میدانستم چه جان‌ها فدا میشوند .
دو سه هفته بعد متل رستوران برادرم را آتش زدند . خاکسترش کردند .
مغولان آمده بودند . با ردای اسلام .
و من در غبارزمانه گم شدم.
طرح از: بیژن اسدی پور
May be an illustration

۲۲ مهر ۱۴۰۱

گشت ارشاد


محتسب کیست و ریشه های تاریخی گشت ارشاد
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar10 12 2022

v=RawE7mwXTa4&feature=share&utm_source=EKLEiJECCKjOmKnC5IiRIQ
در این روزهای امید و نومیدی و هراس، که همه ما ایرانیان در اضطرابی فلج کننده بسر می بریم و تاریخ خونبار وطن مان بار دیگر ورق می خورد به این آهنگ زیبا گوش بسپارید تا این جهان سرشار از شقاوت را بتوانید تاب آورید
Dana Winner - One Moment In Time live

۲۱ مهر ۱۴۰۱

چرا گریه میکنی؟

در دوبی سوار هواپیما شدم . میرفتم پاریس.
از فراز بندر عباس و تبریز گذشتیم . از پنجره هواپیما میهنم را میدیدم . میهنم را که گویی کهکشان ها از من دور مانده است .
بغض کرده و خموشانه می گریستم .
مردی فرانسوی کنارم نشسته بود. مهربانانه پرسید : گریه میکنی؟
گفتم : آن خاک را می بینی؟ آن رودخانه را می بینی؟ آنجا میهن من است. آنجا مادر و پدر و رفیقانم به خاک رفته اند.آنجا جایی است که دوست داشتم به خاک سپرده شوم .آنجا سرزمینی است که از دیدارش محروم هستم . نمی توانم پایم را بر خاکش بگذارم. آنجا کودکی و نوجوانی ام را گم کرده ام .آنجا سرزمینی است که همه آرزوهایم دفن شده اند .
آه …ای ایران خشم و غرور و نکبت . ای آوردگاه تباهی . ای نامهربان . چرا اینقدر از من دوری ؟

۱۹ مهر ۱۴۰۱

دهه هشتادی ها

آقا ! ما تا همین دیروز پریروزها نمیدانستیم دهه هشتادی یعنی چه ؟ تا اینکه یک جوانک ده دوازد ساله خوشگل خوش صدای آشفته موی دوست داشتنی پیدا شد و خواند که : ما دهه هشتادی ها گودزیلا نیستیم به خدا
از شما چه پنهان ما نمیدانستیم گودزیلا یعنی چه ؟ رفتیم پرس و جو کردیم فهمیدیم گودزیلا یعنی هیولا ! آخر ما متعلق به نسل « فانوس به دست ها » هستیم که پای فانوس می نشستیم دود چراغ میخوردیم درس میخواندیم و همانجا پای فانوس هم خواب مان می برد .قهرمانان ما هم صمد آقا و سرکار استوار بودند و قهرمان مذهبی مان هم علی بن ابیطالب. تازه وقتی آقای جزایری پیشنماز محله مان روی منبر میگفت مولای متقیان یک روز هفتصد نفر را سر بریده است چنان کیفور میشدیم که حسرت میخوردیم کاشکی ما هم در رکاب شان بودیم و دستکم هفت هشت تا یهودی و گبر و نصارا را سر می بریدیم .
دهه هشتادی یعنی اینکه یک جوان هفده هیجده ساله موبلند خوش صدا و خوش قیافه و بسیار دان بنام مهیار که سه زبان میداند میآید توی بی بی سی فارسی و با وقار و هیبت یک انسان فرهیخته چنان این بنگاه یاوه سازی و دروغ پراکنی را می شورد و کنار میگذارد که هیچ مرده شوری نمی تواند هیچ مرده ای را چنان بشورد و راهی بهشت کند .
من کیف میکنم وقتی می بینم دخترک شانزده هفده ساله ای میآید و یقه بی بی سی فارسی را می‌گیرد و میگوید : این شما بودید که بیست ‌و پنج سال با حمایت از اصلاح طلبان حکومتی جنبش آزادیخواهانه نسل ما را به تعویق انداختید. این شما بودید که سال های سال میکروفن به دست مفسران و تحلیلگرانی دادید که حتی یک درصد مردم ایران را نمایندگی نمیکرده اند .
من وقتی به هپروتی بودن و بیسوادی و موهوم باوری نسل خودم نگاه میکنم شرمنده همین نسل دهه هشتادی ها میشوم که چنین آگاهانه و خردورزانه پیش میروند و از هیچ توپ و تانک و فشفشه ای هم نمی ترسند .
اگر قرار باشددر فردای انقلاب شخصی را بعنوان وزیر خارجه ایران بر گزید من به همین مهیار و همین صدف شانزده هفده ساله رای میدهم که هم عقل ‌‌و درایت شان از عقل نسل ما بیشتر است . هم دو سه تا زبان میدانند . هم از هنر سخن گویی و گزیده گویی برخوردارند . هم آن موهای پریشان و آن گیسوی عطر آمیز شان به هزار تا آیت الله و حجت الاسلام و اصلاح طلب و انقلابی پنجاه و هفتی و مجاهد و فدایی و توده ای و ملی منقلی می ارزد.
Hamidreza on Twitter

آش نخورده و سق سوخته

آقا ! میخواستیم بپرسیم شما یک وکیل خوب سراغ ندارید ؟ میخواهیم دولت امریکا و اسراییل را به عدلیه بکشانیم !
می پرسید چرا؟
حالا خدمت تان عرض میکنیم :
آقای جمهوری اسلامی بما میگوید حقوق بگیران اسراییل و سازمان سیا هستیم . حالا که ما گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده شده ایم میخواستیم این دولت های امریکا و اسراییل را به محکمه بکشانیم ببینیم چرا سال هاست حقوق ما را پرداخت نکرده اند !
ما سال های سال برای این پدرسوخته ها جاسوسی کرده ایم آنوقت چهار دلار حقوق ما را نداده اند

کابوس

شب ها کابوس می بینم. ده بار از خواب بر میخیزم . گاهی خود را عرق ریزان و لرزان در حال فرار از دست بسیجی ها می بینم ، گریه های مادرم را می شنوم. خواهرکم را می بینم که در چنگ مردانی با کلاهخود و باطوم اسیر شده است.میلرزم و میلرزم و میلرزم.
چند شبی است از بیدار شدن می ترسم. می ترسم . می ترسم
انسان با « رویا» به خواب میرود با « واقعیت» بیدار میشود
پدران ای پدران! از سنندج چه خبر؟ از زاهدان چه خبر ؟