دنبال کننده ها

۱۹ مهر ۱۴۰۱

کابوس

شب ها کابوس می بینم. ده بار از خواب بر میخیزم . گاهی خود را عرق ریزان و لرزان در حال فرار از دست بسیجی ها می بینم ، گریه های مادرم را می شنوم. خواهرکم را می بینم که در چنگ مردانی با کلاهخود و باطوم اسیر شده است.میلرزم و میلرزم و میلرزم.
چند شبی است از بیدار شدن می ترسم. می ترسم . می ترسم
انسان با « رویا» به خواب میرود با « واقعیت» بیدار میشود
پدران ای پدران! از سنندج چه خبر؟ از زاهدان چه خبر ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر