دنبال کننده ها

۱۷ مرداد ۱۴۰۱

طلوع و غروب

شامگاه یکشنبه هفتم آگست 2022-Placerville
رفته بودم پیاده روی . دور و بر خانه مان . غروب بود . غروب آفتاب را تماشا میکردم.
باریکه راهی را گرفتم و تا بلندای تپه ای پیش رفتم . از دور دست ها آوای سگی به گوش میآمد .
رفتم تا آنجا که پای رفتنم بود . از فراز درختان بالا بلند کاج و صنوبر ، ماه چهره مینمود . به تماشایش نشستم .
با خود گفتم : کاشکی می توانستم غزلی تازه بسرایم!
راه افتادم . نسیم خنکی میوزید . میگویند فردا باران خواهد آمد . هشدار داده اند که توفانی در راه خواهد بود .اگر باران ببارد دشت ها و جلگه ها و کوه و صحرا دوباره سبز خواهد شد . زمین نفس خواهد کشید . بهاری دیگر از راه خواهد رسید . و من در ستایش باران سرود خواهم خواند .
سلانه سلانه از کمرکش کوه پایین میآمدم و این شعر حسین منزوی را زمزمه میکردم :
خیال خام پلنگ من بسوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم-پرید و پنجه به خالی زد
که عشق- ماه بلند من -ورای دست رسیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بودم

۱۵ مرداد ۱۴۰۱

Do Not Stand At My Grave


Do not stand at my grave and weep,
I am not there, I do not sleep.
I am a thousand winds that blow.
I am the diamond glint on snow.
I am the sunlight on ripened grain.
I am the gentle autumn rain.
When you wake in the morning hush,
I am the swift, uplifting rush
Of quiet birds in circling flight.
I am the soft starlight at night.
Do not stand at my grave and weep.
I am not there, I do not sleep.
Do not stand at my grave and cry.
I am not there, I did not die!
Mary Elizabeth Frye
Mary Elizabeth Frye https://g.co/kgs/RpjrTy

۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اندر این روزگار پر تلبیس


« هر که نور عقل بر وی اوفتاداز « شرم » شحنه ای سازد که وی را از هرچه زشت باشد تشویر همی دهد »
امام محمد غزالی
«کیمیای سعادت»
‏ یکی از آیات عظام و علمای اعلام  فرموده اند : اگر شخصی مقام معظم رهبری را در خواب ببیند ثواب زیارت امام رضا برایش نوشته خواهد شد
آقا ! از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان وقتی ما این خبر را خواندیم اگر کاردی، چاقویی ، قداره ای ، شمشیری ، گزلیگی ، موزری ، قرابینه ای ، چیزی دم دست مان بود میزدیم شکم خودمان را پاره میکردیم ، اما وقتی عقل مان سرجایش آمد بخودمان گفتیم آقای گیله مرد ! شما هم عجب دل نازک شده ای ها ! قربان آن سبیل های چخماقی تان برویم ما ، بخاطر یک دستمال قیصریه را که آتش نمیزنند . میزنند ؟
بنا براین نشستیم و گفتیم ما چهل سال است هزار جور ندبه و ناله و استغاثه کرده ایم بلکه سعادت زیارت بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الائمه نصیب مان بشودو برویم خدمت آقام امام رضا بلکه درمانی برای هزار و یک درد بی درمان مان پیدا بشود و آخر عمری طیب و طایر از این دنیا برویم ، اما از ترس اینکه نکند در همان فرودگاه امام خمینی سلام الله علیه و آله سربازان گمنام حضرت بقیه الله یقه مان را بگیرند و بابت همان چهار کلام مزاح بیمزه ای که با حضرت باریتعالی کرده ایم ما را به اتهام محاربه با خدا آونگ دار بکنند این آرزو را در دل مان کشتیم و گفتیم ای آقا ! سخت نگیر ! ای بسا آرزو که خاک شده است.
لاجرم شب که میخواستیم بخوابیم دست به دعا برداشتیم و هر تیری که در ترکش داشتیم انداختیم و گفتیم : ای خدای عالمیان ! ای آنکه انس و جن آفریدی ! ای خدایی که توانی جهانی به آنی تپانی ته استکانی !حالا که اندر این روزگار پر تلبیس ، نان ز لاحول میخورد ابلیس ، نمی‌شودمرحمتی در حق ما بفرمایی و ما که از ترس خنازیر الاسلام نمی توانیم برای پابوس آقا مان ضامن آهو به زیارت بارگاه ملکوتی اش برویم امشب خواب جمال مبارک رهبر معظم را ببینیم بلکه کمی از این بار سنگین گناهانی که بر دوش ماست سبک تر بشود ؟مگر شما همان باریتعالی نیستی که میگویند : 

اندر همه ی دهر اگر پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر توست؟
آقا ! خوابیدیم و دم دمای صبح بجای اینکه خواب آقای عظما را ببینیم خواب بریژیت باردو و جنیفر آتکینسن و سه چهار تا جنیفر حرامزاده دیگر را دیدیم و بگمانم آنچنان بار گناهانی بر دوش مان ماند که تا قیام قیامت هم پاک شدنی نیست 
حالا که مااز مال پس و از جان عاصی شده ایم میخواستیم ازاین آقای  آیت الله عظما  ارواحنا فدا بپرسیم آیا دیدن خواب این جنیفر های حرامزاده ثواب هفتاد بار زیارت مرقد آقام امام زین العابدین بیمار را دارد یا اینکه جای مان در ژرفای دوزخ خواهد بود ؟
:بگمانم امیر معزی است که میفرماید 
بر جای رطل و جام می
گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و عود و نی
آواز زاغ است و زغن
زیاده عرضی نیست

۱۳ مرداد ۱۴۰۱

انشاالله شهید بشوی

مادر است . مادری که لابد همچون همه مادران جهان عشق به فرزند در جان و جهانش خانه کرده است .
شوهرش در یکی از این جهلستان های موسوم به حوزه علمیه ، یاوه های ملا محمد باقر مجلسی و رساله باقیات صالحات شیخ عباس قمی را میآموزد
مادر است . همچون مادر من و شما . همچون همه مادران گیتی.
عکس کودک نه ماهه اش را در فیس بوک گذاشته است . کودکی همچون همه کودکان جهان . همچون کودکان من و شما .
مادر است . زیر عکس کودکش نوشته است: از صمیم قلبم دعا میکنم انشاءالله شهید شوی !!
آه…. ای نا خدای جهل ، با ما چه کرده ای؟

۱۲ مرداد ۱۴۰۱

مردی بنام حاج آقا روح الله

مردی بنام حاج آقا روح الله !
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 08 03 2022

لبخند تازه ای بر لبان الله

آمدند . با توپ و تشر . با بانگ الله اکبر .با ردای ابلیسان . به هیئت و هیبت ترسناک خدای شان .با خمپاره و مسلسل و زره پوش .
آمدند . دویست نفری بودند . نه از طایفه مغولان و تیموریان .نه ، لشکر اسلام بودند .
آمدند به روشنکوه. روستایی سرسبز در کوهپایه های مازندران .
مردمان به فرمان گزمه ها به صف ایستادند . زن و مرد و کودک و پیر و جوان . نفس ها در سینه حبس .
ناگهان بولدوزرها به غرش در آمدند . خانه و کاشانه مردمان بر سر شان خراب کردند .
چرا که نماز میگزاردند و بهایی بودند .
چرا که خدای را می پرستیدند و بهایی بودند .
غریو شادی گزمگان به آسمان برخاست .
مردمان به ناله و اندوه نشستند. دست ها به آسمان دراز شد و آن خدای ظالم مکار جبار و مقتدر و حکیم و حلیم و بصیر و سمیع را به یاری طلبیدند.
گزمگان بر گرده شان نشستند .زمین ها و باغ ها و کشتگاههای شان را صاحب شدند.
« و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که بازماندگان را هنوز از چشم
خونابه روان است »
آمدند . کشتند و سوختند . و نرفتند .
و لبخندی بر لبان « الله» نشاندند !
( این یاد داشت بدنبال یورش گزمگان جمهوری نکبت اسلامی به هموطنان بهایی ما در روستای روشنکوه مازندران و شنیدن ناله های پیر مردان
و پیر زنان آن سامان نوشته آمد )
طرح از : احمد سخاورز
May be art

امان از دوغ لیلی


آقا ! ما دل مان را خوش کرده بودیم همین فردا پس فردا جل و پلاس مان را جمع کنیم برویم ایران این ملاها و مکلاهای بوگندو را بفرستیم بروند غاز چرانی.
آرزو داشتیم به میمنت ومبارکی دم گاوی بدست بیاوریم ، اگر وزیری وکیلی استانداری دالانداری چیزی نشدیم دستکم بشویم کدخدای علی آباد سفلی!
اما انگار هیچکدام از آرزوهای مان بر آوردنی نیست . پس بیجهت نیست اجداد بزرگوار ما فرموده اند : ای بسا آرزو که خاک شده .
اصلا آقا ما دیگر به حرف هیچ آدمیزادی اعتنا نمیکنیم .حالا این آدمیزاد میخواهد آقای حنا بسته مو باشد ، میخواهد موسیو ناپلئون بناپارت باشد ، مرحوم مناخیم بگین باشد ، مریم تابان باشد ، شازده باشد ، تاواریش مسکویچ باشد ، آقای گراز باشد ، آقای جولیانی باشد یا مرحوم مغفور امام خمینی رحمت الله علیه !
مگر همین آقای جولیانی وعده نداده بود تابستان امسال میرویم ایران آخوند ها را با اردنگی میریزیم توی دریا خودمان مست و شنگول توی میدان شهیاد میزنیم و میرقصیم ؟ پس چطور شد ؟ تابستان که دارد تمام میشود . نکند هنوز بهار است و ما نمیدانیم ؟
انگار همه خلایق شده اند حاج حسین آقای ملک که وعده میداد اما به وعده اش عمل نمیکرد .
بقول ایرج جان :
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یاد آر از آن وعده در بیرونی
از آنهمه ثروت وکیل آبادت
یک غاز بمن نمیدهی ای کونی ؟
آقا ! خدا این دایی مم رضای ما را ببخشاید و بیامرزاد ، هرچه خاک اوست عمر شما باشد ، دایی مم رضای ما حق داشت که میگفت :
امان از دوغ لیلی
ماستش کم بود آبش خیلی !

۱۰ مرداد ۱۴۰۱

از چاپارخانه گیله مرد

۱- ما به عمر کوتاه خودمان شاهد بودیم که یکی در کلاس دانشگاه از استادمان می پرسید : ژان پل سارتر آذربایجانی بود ؟
یکی هم بود خیال میکرد نیما یوشیج نوعی پلو پز ژاپنی است
جدی میگویم به حضرت ابر فرض
۲-چند سال پیش رفته بودیم مکزیک. رفته بودیم شهر ماساتلان Mazatlan
رفتیم گورستانش. پرسه ای در میان گور ها زدیم. سنگ قبر جالبی دیدیم:
نام : حوزه گونزالس
تاریخ مرگ : فلان روز و فلان سال
زیرش هم نوشته بود :
«خدایا ! مواظب جیب هایت باش!»
بگمانم آن مرحوم مغفور تا زنده بود به شغل شریف جیب بری مشغول بود
۳-در ازمنه ماضیه! گذرمان افتاده بود به پاریس( البته آنوقت ها پاریس هنوز بنگلادش نشده بود )
رفتیم به یک رستوران یونانی در محله کارتیه لاتن تا بقول علما استخوانی سبک کنیم
ارکستری داشت که می نواخت ! نشسته و ننشسته دیدیم دارد آهنگ های ویگن را میزند
به رفیقم گفتم : یعنی اینها فهمیده اند ما ایرانی هستیم که چپ و راست آهنگ های ویگن را می نوازند ؟
خندید و گفت: نه جانم! ویگن آهنگ های اینها را هنرمندانه کپی کرده و بما اهالی محترم نیرنگستان آریایی اسلامی چپانده است !
جای شما خالی بود البته!
این را هم بگوییم همینکه ما وارد رستوران شدیم پریرویی خوش قد و بالا یک ظرف چینی را زیر پای مان کوبید و هزار تکه اش کرد
گویا رسم آن رستوران چنین بود
اینکه پول آن کاسه چینی را روی صورتحساب مان کشیدند یا نه ؟ الله اعلم

همایش سالگرد پیروزی انقلاب مشروطیت


سخنان گیله مرد در باره استبداد صغیر و نقش ملایان در سرکوب دستاورد های انقلاب
همایش سالگرد پیروزی مشروطیت - آقای حسن شیخانی: استبداد صغیر و نقش ملایان دربمباران مجلس شورای ملی

خشکید و کویر لوت شد دریامان

پنجاه و پنج سال پیش بود . هنوز مملکت مان مملکت امام زمانی نشده بود . رفته بودم رضاییه معلم شده بودم . معلم روستا.بگمانم میخواستم چه گوارا بشوم !
همه صدایم میکردند آقای مدیر !مدرسه مان یک ساختمان قزمیت دو کلاسه عهد عتیق بود که روزهای بارانی سقفش چکه میکرد .بخاری مان هم تپاله سوز بود . زمستان ها ، هم من و هم شاگردانم بوی تپاله میگرفتیم .
اسم ده مان « قرالر آقاتقی » بود . با خانه های گلی تو سری خورده و مسجدی که طویله را میمانست .باغات سیب و زرد آلو و انگور داشت . بهارش تماشایی بود . زمستان‌ها جاده اش بسته می‌شد و میبایست ده بیست کیلومتری توی گل و لای و برف و بوران پیاده گز کنیم تا خودمان را به جاده مهاباد - رضاییه برسانیم.
یک بار تابستان یک اتوبوس اجاره کردیم با دهاتی ها سوار شدیم رفتیم کنار دریا . رفتیم کنار دریاچه رضاییه . آنروز ها نمیدانستم ارومیه یعنی چه .دهاتی ها با خودشان نان و ماست و دوشاب و خیار آورده بودند . مانده بودم چرا اینهمه خیار با خودشان آورده اند ؟.
من اولین بار بود دریاچه را میدیدم . نمیدانستم آدم در آب فرو نمیرود . رفتیم شنا کنیم . دیدم هر کسی دوتا خیار به گردنش آویخته است !
پرسیدم : خیار برای چه؟
گفتند : اگر آب توی چشمانت برود بد جوری میسوزی . باید خیار به چشمانت بمالی .
رفتیم شنا . سه چهار ساعتی شنا کردیم . ناهار هم نان و ماست ‌و دوشاب خوردیم .یکی از بهترین روزهای زندگی مان را گذراندیم.
حالا پنجاه و پنج سال از آن روز خاطره انگیز میگذرد و من اشک به چشمانم می نشیند وقتی می بینم آن دریاچه زیبا و شکوهمند به کاروان رودها و دریاچه های مرده ای پیوسته است که در این سال‌های تلخ و شوم یکی پس از دیگری بکام مرگ رفته اند
بقول اخوان :
خشکید و کویر لوت شد دریا مان
امروز بد و از آن بتر فردا مان
زین تیره دل دیو صفت مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیا مان