اگر روزی روزگاری کسی بما میگفت آدم هایی توی همین ینگه دنیا زندگی میکنند که ماشین زیر پای شان چهار میلیون و دویست هزار دلار قیمت دارد در جوابش میگفتیم برو عمو جان ! سر بسرمان نگذار ! مگر همچی چیزی هم ممکن است ؟
از سرود شاهنشاهی تا سرود آسید علی
دوشنبه, 9ام خرداد, 1401
اضافه شده توسط Gilemard نویسنده مطلب: حسن رجب نژاد «گیله مرد»مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
یکی دو سال به انقلاب مانده بود . یک روز دیدیم یک بخشنامه بالا بلند از وزارت دربار شاهنشاهی آمده است که همه کارکنان دولت از زن و مرد و سپید و سیاه و چاق و لاغر و پیر و جوان باید سرود شاهنشاهی یاد بگیرند !
گفتیم : سرود شاهنشاهی؟ مگر ما سرود شاهنشاهی نمیدانیم؟ مگر این همان سرودی نیست که در دوره دبستان و دبیرستان و دوران خدمت سربازی و ششم بهمن و چهارم آبان و بیست و هشت مرداد و بیست و یک آذر و نهم آبان و روز مادر و روز پدر و روز مامان بزرگ مان میخوانیم ؟ مگر بلال بمیرد اذان گو قحط میشود ؟میخواهید دیبا به روم و زیره به کرمان ببرید ؟انگار شما هم از قلیان چاق کردن فقط پف نم زدنش را بلدید !مگر این همان سرودی نیست که وقتی برای تماشای فیلمی به سینما میرویم باید خبر دار بایستیم و بخوانیم و اگر نخوانیم کارمان به نظمیه و عدلیه و دوستاق خانه مبارکه می کشد ؟حالا شما میفرمایید الان بزا نر هم بزا ؟با همین پرو پاچین میخواهید بروید به چین و ما چین ؟
گفتند : آقا جان . مستک شده ای همی ندانی پس و پشت ؟اینجا اردستان نیست که باج به شغال بدهند .مگر نمیدانی کار دولت شوخی بردار نیست ؟مگر سرتان به تن تان زیادی است ؟مگر میشود اوامر وزارت جلیله دربار شاهنشاهی را پشت گوش انداخت ؟
فردایش دیدیم یک نامه فدایت شوم برای مان آمده است که : جناب آقای فلان بن فلان ، پس فردا ساعت چهار و سی دقیقه بعد از ظهر در سالن اجتماعات اداره فرهنگ و هنر واقع در خیابان فلان حضور بهمرسانید .
گفتیم : اگر نیاییم چطور میشود ؟
گفتند: آنرا دیگر خود دانید و مقامات مربوطه! فقط خاطر مبارک تان باشدکه :
هر که گریزد ز خرابات شام
بار کش غول بیابان شود .
پس فردایش بهانه ای پیدا کردیم و به خودمان گفتیم تب تند لابد زود به عرق می نشیند ، لاجرم از حضور در این گرد هم آیی شاهانه سر باز زدیم .
پسین فردا دو باره نامه ای سرشار از توپ و تشر برای مان فرستادند که : ای فلان بن فلان ! بسبب عدم حضور در گرد هم آیی تمرین سرود شاهنشاهی توبیخ میشوید.
گفتیم : آقا جان ! ما سرود شاهنشاهی را فوت آبیم ! میخواهید همین حالا برایتان بخوانیم ؟ آخر عقل تان کجاست؟ بروید از بقالی اصغر آقا یک مقدار عقل ابتیاع بفرمایید که بی عقلی تان شما را به بند بلا می اندازد .اما مگر کسی گوشش به این حرفها بدهکار بود ؟
الان چهل و پنج سال از آن روزها گذشته است و بجای شاه شاهان یک آدم نتراشیده نخراشیده پهن پا زن بوگندویی که تا همین پارسال پیرار سال اخ و تف را بجای سکه دهشاهی بر میداشت و بزرگترین آرزویش داشتن یک فولکس واگن ابو طیاره عهد مشتاق علیشاه بود بر تخت فرمانروایی نشسته و دستش را زده است به کمرش که از بیگی نیفتد .
و طنز تا یخ را ببین که حالا بادنجان دور قاب چین هاو آژان دلهره ها و ابو پشمک هاو برادران قاچاقچی یک سرود خیلی حماسی و خیلی انقلابی و خیلی « من مره قوربان» برای همین آشیخ روباه مافنگی ساخته اند که یعنی :
پار بودی قطبک و امسال گشتی قطب دین !
ببین دنیا چه فیسه
خر چسونه رییسه
بقول قدیمی ها : مورچه که پر در آورد عمرش به آخر رسیده است