دنبال کننده ها

۱۱ مرداد ۱۳۹۹

با جنگل و آب و آفتاب


بیست و نهم و سی ام جولای 2020-
دیروز و امروزمان به جنگل پیمایی و آبتنی در رودخانه ای گذشت که زلال بود و جاری و گرم . نخست به تماشای جنگل شکوهمند بی همتایی رفتیم با درختان هزار ساله و دو هزار ساله . نامش
Redwood National Park
آنگاه تن به آب رودخانه ای سپردیم که آرام و رام و سرود خوانان از میان جنگل میگذشت و پای درختانی سر به آسمان سوده برکه ای میساخت با آبی به روشنی آیینه و آفتاب .
نوه ها تا توانستند شنا کردند و از صخره ها بالا رفتند و دوستانی یافتند و از بلندی ها به آب پریدند و جیغ کشیدند و شادی کردند و ما نیز گهگاه تنی به آب سپردیم و آنگاه در ساحل رودخانه در سایه سار درختی نشستیم و جایتان خالی آبجو خوردیم و جست و خیز شادمانه کودکان را تماشا کردیم و حسرتی تازه بر دل مان ماند که چرا عمرمان را و جوانی مان را بدنبال لاطائلاتی گذرانده ایم شاید جهان را تغییر دهیم !
و آب و رودخانه و جنگل و مهتاب و شکوفه و باران و رامش و آرامش مان را قربانی خزعبلاتی کرده ایم که نه تنها روزنه ای به نیکروزی بشر نگشود بلکه فرجامی جز سیه روزی آدمیان نداشت.
باری ، سفر کوتاه بود اما هیچ کم نداشت

آقای ماضی استمراری
قصه خوانی آقای گیله مرد در رادیوهمراه
(از دقیقه۲۵)
HONAR V ZENDEGI 7-28-20_mixdown - Clyp
CLYP.IT
HONAR V ZENDEGI 7-28-20_mixdown - Clyp
Listen to HONAR V ZENDEGI 7-28-20_mixdown | Clyp is the easiest way to record, upload and share audio.

تو قامت بلند تمنایی ای درخت


آمده ایم اینجا. آمده ایم در میان جنگلی از درختان هزار ساله و دو هزار ساله چادر زده ایم .اسمش هست
Richardson Grove Stats park
قرار است سه چهار روزی دور از قیل و قال زمانه اینجا بیاساییم و با آب و درخت و پرنده و ماه و نسیم همراه و همگام شویم . در گوشه و کنار پارک آدمیانی آمده اند و چادر زده اند . آرامش شگفت انگیزی حکمفرماست. همه چیز به قاعده و به سامان . می توان یکی دو دلاری داد و دوش آب گرم گرفت. و همه جا زیبایی و زیبایی و زیبایی . و حیران میمانی در عظمت و سخاوت و بیکرانگی طبیعت.و از خود می پرسی این درختان عظیم سر به آسمان سوده چه یاد ها و خاطره ها که از گذر سده ها و هزاره ها بیاد ندارند
از خانه ما تا اینجا سه ساعت و نیم راه است .بزرگراه شماره101 راگرفتیم و از سانفرانسیسکو بسوی اورگان راندیم. نوا جونی و آرشی جونی را بما سپرده بودند . و آنها نیز مدام در چالشی کودکانه و قال و مقال های خنده آور بی پایان.
اینجا درختانی را می بینم که پیش از عیسای مسیح و محمدعربی و فارابی و زکریای رازی و لینکلن و جرج واشنگتن و هگل و نیچه و مارکس و لنین و عالیجناب ترامپ روییدند و قد کشیدند و باد و باران و توفان ها دیدند و اینک استوار و سر فراز چنان سر به آسمان سوده اند که بی هیچ تردیدی هزار سال و دو هزار سال دیگر همچنان با قامتی استوار به خورشیدو ماه و ستاره و آسمان سلام خواهند کرد و همچنان آسمان را در آغوش خود خواهند داشت .
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان

به تماشای جهان


میخواستیم به تماشای جهان برویم . من و عیال.
خودمان را بازنشسته کردیم و گفتیم امسال را به تماشای اسپانیا و پرتغال میرویم. دو سه ماهی اینجا و آنجا میمانیم و زمستان را راهی ویتنام و کامبوج و لائوس میشویم
بارسلونا را پیش از این دیده بودیم. میخواستیم به دیدار مادرید و غرناطه و کردوا و والنسیا و مالاگا و ساره گوسا وقرطبه و گرانادا برویم وآنگاه سر از لیسبون وسینترا و پورتو و کاسکایش در آوریم اما ناگهان بلایی آسمانی بنام کرونا از راه رسید و همه نقشه ها و آرزوهای مان را به باد داد و :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی
حالا که نه میشود مهمانی داد . نه میشود به مهمانی کسی رفت .نه میشود با دوستی ،رفیقی ، همدلی ، به رستورانی رفت و جامی نوشید ، ما هم تصمیم گرفته ایم چند روزی برویم جنگلی، مرغزاری، کنار دریاچه و آبی چادری بزنیم و چند روزی از قیل و قال زمانه بیاساییم
◦ در این سفر نوا جونی و آرشی جونی همراه و رفیق راه مان خواهند بود و نمیدانید نوا جونی چقدر شادمان بود که می تواند سه چهار روزی با بابا بزرگ و مامان بزرگ زیر یک چادر بخوابد و دوتایی مان بتوانیم خرس های گرسنه را ببانگ طبل برانیم
◦ اگر حریف خرس ها نشدیم از ما به مهربانی یاد آرید!!

اینجا کسی به کسی نیست


آقا رضا رفته بود ایران . رفته بود زیارت آرامگاه سیمین بهبهانی.آقا رضا معینی را میگویم .
حالابرای ما سوغات آورده است . آنهم چه سوغاتی .
برای مان شعر تازه ای از سیمین آورده است. شعری که تاکنون هیچ جا منتشر نشده است.شعری که درد و رنج و خشم و اندوه از بند بند آن می بارد.
شعر این است :
بگذار ساده بگویم :این جا کسی به کسی نیست
بیداد از پی بیداد. دادا که دادرسی نیست
گویند آن که غریق است ،بر هر حشیش زند دست
با من بگو که چه بایست، گر دسترس به خسی نیست
محکوم پنجه ظا لم ،خرد از شکنجه ظالم
فریاد پیشکشم باد ، در سینه ام نفسی نیست
تا بسته اند دهانم ، آواز شاد نخوانم
آن قمری ام که مکانم ، جزگوشه قفسی نیست
خاموش و خسته به کنجی ، از پا نشسته به کنجی
دیگر برای رسیدن ،درسر مرا هوسی نیست
ای من که صبر نداری ، عجزوزبونی وزاری
درگوش دشمن بد خواه ، جز ناله ی جرسی نیست
برخیز ‌و سینه سپر کن ، دستی بر آروخطر کن
کبریت سرخ بترکان ، فرصت که مانده بسی نیست
بشکن ، بسوز، فنا کن ، بنیاد تازه بنا کن
یاری طلب مکن از کس ، کاین جا کسی به کسی نیست
Image may contain: Reza Moini, sitting

تناقض

تناقض
می‌گوید : توی اتوبوس پیرمردی کنارم نشسته بود .
پرسید : ایستگاه بعدی چیه ؟
گفتم : ائمه اطهار
گفت: خواهر و ‌مادر هر چه ائمه اطهار را گاییدم.
اما وقتی میخواست پیاده بشود دستی برایم تکان داد و گفت : یا علی!

استخاره


آقای هالو - شاعر طنز پرداز - با یک آیت الله ایرانی که سالها رنج زندان و داغ ودرفش های حکومت نکبت اسلامی را کشیده به گفتگو نشسته است. اسم آیت الله یادم نمانده است .
آقای آیت الله برای آنکه عمق عقب ماندگی فکری ما ایرانیان را نشان بدهد داستانی را تعریف میکند که شنیدنی و تامل کردنی است.
او میگوید : مردی ایرانی از امریکا بمن زنگ میزند و میگوید :
حاج آ قا! من پنج سال است با یک خانم ایرانی زندگی میکنم و تازگی ها تصمیم گرفته ایم ازدواج کنیم . از شما میخواهم استخاره ای برایم بگیرید که خوب میآید یا بد ؟
آقای آیت الله با نوعی خشم پنهان میگوید : آخر مرد حسابی ! تو پنج سال است با زنی زندگی میکنی و هنوز او را نشناخته ای ، چطور توقع داری من با باز کردن صفحه ای از یک کتاب سرنوشت ات را تعیین کنم؟

چه مردمان مومن خدا پرستی !
یک وکیل دادگستری بنام سعیده رود سرابی می نویسد :
چند سال پیش یک پرونده سرقت اتومبیل داشتم . وقتی ماشین توی یکی از شهرستانهای اطراف پیدا شد و رفتیم تحویل بگیریم، دیدیم دزد محترم به در و شیشه و آفتابگیر ماشین
دعای سفر و دعای فرج و غیره چسبانده وتو ی داشبوردهم قرآن گذاشته است. 😑
حقیقتا چه مردمان مومن خدا ترسی داریم ! عینهو حکومتگران ما . می دزدند اما نماز هم میخوانند
Like
Comment
Share