یاد داشت های حسن رجب نژاد - کالیفرنیا
دنبال کننده ها
۱۱ مرداد ۱۳۹۹
تناقض
تناقض
میگوید : توی اتوبوس پیرمردی کنارم نشسته بود .
پرسید : ایستگاه بعدی چیه ؟
گفتم : ائمه اطهار
گفت: خواهر و مادر هر چه ائمه اطهار را گاییدم.
اما وقتی میخواست پیاده بشود دستی برایم تکان داد و گفت : یا علی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
کوفیان کفش مرا دزدیدند !
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
گويا فضا نوردان بر ماه ريده بودند ...!!!
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
لوطی پای نقاره
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر