میخواستیم به تماشای جهان برویم . من و عیال.
خودمان را بازنشسته کردیم و گفتیم امسال را به تماشای اسپانیا و پرتغال میرویم. دو سه ماهی اینجا و آنجا میمانیم و زمستان را راهی ویتنام و کامبوج و لائوس میشویم
بارسلونا را پیش از این دیده بودیم. میخواستیم به دیدار مادرید و غرناطه و کردوا و والنسیا و مالاگا و ساره گوسا وقرطبه و گرانادا برویم وآنگاه سر از لیسبون وسینترا و پورتو و کاسکایش در آوریم اما ناگهان بلایی آسمانی بنام کرونا از راه رسید و همه نقشه ها و آرزوهای مان را به باد داد و :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی
حالا که نه میشود مهمانی داد . نه میشود به مهمانی کسی رفت .نه میشود با دوستی ،رفیقی ، همدلی ، به رستورانی رفت و جامی نوشید ، ما هم تصمیم گرفته ایم چند روزی برویم جنگلی، مرغزاری، کنار دریاچه و آبی چادری بزنیم و چند روزی از قیل و قال زمانه بیاساییم
◦ در این سفر نوا جونی و آرشی جونی همراه و رفیق راه مان خواهند بود و نمیدانید نوا جونی چقدر شادمان بود که می تواند سه چهار روزی با بابا بزرگ و مامان بزرگ زیر یک چادر بخوابد و دوتایی مان بتوانیم خرس های گرسنه را ببانگ طبل برانیم
◦ اگر حریف خرس ها نشدیم از ما به مهربانی یاد آرید!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر