دنبال کننده ها

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

سالاد کرونایی


سالاد کرونایی
آقا ! از روزی که این اعلیحضرت همایونی جناب آقای کرونا ارواحنا فدا فرمانروایی کل اقالیم سبعه را بعهده گرفته و کرور ها تن از نفوس عالم را روانه آن دنیا فرموده اند روال زندگی ما هم بکلی این رو و آن رو شده و آنچنان سبیل مبارک مان را دود داده اند که نمیدانیم امروز دوشنبه است ،چارشنبه است ، پنجشنبه است ، بهار است ، پاییز است، زمستان است ، صبح است ،نیمه شب است ، شامگاه است ، بامداد است . پسین است ، کدام است .
مثلا در عهد ماضی ما طبق یک سنت آبا اجدادی هزار ساله، ساعت شش صبح از خواب پا میشدیم . فرایض دینی را بجا میآوردیم ، دوشی میگرفتیم . صورتی صفا میدادیم . عطر و پودری به خودمان میمالیدیم ، نان و پنیری میخوردیم و هشت صبح معقول مثل بچه آدم میرفتیم سر کارمان و به رتق و فتق امور می پرداختیم و نزدیک های غروب بار و بندیل مان را می بستیم میآمدیم خانه مان . اما حالا ساعت یازده صبح تازه از رختخواب میآییم بیرون ، ساعت سه بعد از ظهر صبحانه میخوریم . ساعت چهار بعد از ظهر ناهار مبخوریم . ساعت پنج بعد از ظهر عصرانه میل میفرماییم، ساعت شش بعد از ظهر شام میخوریم و هنوز هفت بعد از ظهر نشده دوباره گشنه مان است !
ایضا در عهد پیشا کرونایی ما ساعت ده شب میآمدیم توی رختخواب. ساعت دوازده خواب مان می برد . ساعت دو بیدار میشدیم . ساعت چهار دو باره خواب مان می برد . ساعت شش صبح سر و مرو و گنده از رختخواب میآمدیم بیرون . اما حالاساعت سه نصف شب میآییم توی رختخواب . ساعت پنج خواب مان می برد ، ساعت هفت بیدار میشویم ، دوباره ساعت نه می خوابیم . ساعت یازده بیدار میشویم .
اصلا آقا همین سالاد نا قابل را نگاه کنید . در عهد ماضی عیال مان با چهار تا پامادور و یکدانه خیار و مختصری جعفری و مقداری اواکادو و دوسه برگ کاهو و یکدانه لیموی تازه یک فقره سالاد شیرازی فرد اعلادرست میکرد که آدم میخواست از فرط خوشمزگی انگشتانش را هم با آن میل بفرماید، اما حالا در عصر فرمانروایی عالیجناب کرونا ، از ترس اینکه نکند گرفتار این بلای آسمانی بشویم پای مان را از خانه بیرون نمیگذاریم لاجرم مجبور میشویم از همان سبزه نوروزی که برای ایام مبارک نوروز سبز کرده بودیم سالادی درست کنیم که اسمش را گذاشته ایم سالاد کرونایی ! یعنی اینکه سالادی که نه کاهو دارد، نه گوجه فرنگی یا بقول همولایتی های اسبق پامادور دارد ، نه اواکادو دارد . و نه خیار .
هر روز عیال مربوطه مختصری از همین سبزه نوروزی را با قیچی می برد و برای مان سالاد درست میکند. اصلا آقا اگر همین سبزه نوروزی به دادمان نرسیده بود هیچ بعید نبود از گرسنگی هلاک شده و در عرش اعلی به زیارت آقای باریتعالی نائل بشویم !
این روزها یکی از وظایف محوله به شخص شخیص ما هم این است که هر روز -روزی دوبار - به همین سبزه نوروزی آب بدهیم و ناز و نوازش شان بکنیم مبادا زبانم لال خشک بشوندو ما از سالاد کرونایی محروم بمانیم . سفره هفت سین مان را هم هنوز جمع نکرده ایم و اگر خدا بخواهد سیر و سیب و سرکه و سماقش را هم نوش جان خواهیم کرد . سنجدش را میگذاریم برای روز مبادا !
بعد از آنش را هم خدا بزرگ است

سیزده بدر در عهد ماضی


سیزده بدر در عهد ماضی 
پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۴۹
امروز سیزده نوروز است .اولا بدبخت دولت گیر عجیبی کرده بود که وقتی انسان تسلیم آخوند شد و به مزخرفات آنها گوش داد دیگر نمی تواند زندگی بکند 
چون سلام عید را بعلت تصادف با چهارده محرم موقوف کردیم- که هیچ دلیلی نداشت و حتی من عقیده داشتم که اگر در روز عاشورا هم بود باید مراسم ملی را ترک نمیکردیم - آخوند ها چسبیدند که امروز مصادف با رحلت امام زین العابدین است باید موسیقی در رادیو موقوف باشد
دولت بیچاره که ضعیف و مفلوک است و در عین حال میخواهد همه کس را راضی نگهدارد ، به بدبختی عجیبی افتاده بود
اولا اگر موسیقی رادیو را تعطیل بکند جواب مردم را که در سیزده عید واقعا موسیقی و تفریح میخواهند چه بدهد ؟ و اگر نکند جواب آخوند ها را چه بگوید ؟
بالاخره پس از مدتها بیچارگی و بد بختی , باز هم تسلیم آخوندها شدند و موسیقی را تعطیل کردند و فحش عجیبی به جان خریدند 
از کتاب (یادداشت های علم ) -جلد دوم - صفحه 20

سین مثل سلاح


سین مثل سلاح
صاد مثل صلح
ایالات متحده در سالی که گذشت ۸۸۷ میلیارد دلار برای امور نظامی و امنیتی خود خرج کرده است
چین با بودجه ای معادل ۲۵۰ میلیارد دلارو جمعیتی نزدیک به یک و نیم میلیارد نفر در مقام دوم و عربستان سعودی با هزینه ای معادل ۶۸ میلیارد دلار و جمعیتی معادل ۳۵ میلیون نفر در رده سوم قراردارند .
بودجه نظامی عربستان سعودی از بودجه نظامی هند که ۶۶ میلیارد دلار و جمعیتی بیش از یک میلیارد و دویست میلیون نفر است بیشتر است .
آقای امریکا تا سال ۲۰۱۷ مبلغی معادل دو و نیم تریلیون دلار در جنگ عراق و افغانستان خرج کرده است که اگر چنین جنگی اتفاق نمی افتاد هر شهروند امریکایی از کودک شیرخواره تا پیر هزار ساله می توانست مبلغ شش هزار و سیصد دلار از دولت ایالات نا متحد پول نقد بگیرد و برود هوا خوری !
اگر جهان بر محور دوستی و همزیستی و مسالمت و اخوت و همدلی می چرخید بدون شک دیگر نشان و نشانه ای از گرسنگی و فقر و آوارگی و جنگ و آدمکشی در هیچ جای جهان نمیبود و آرش های گیتی هم دستکم صاحب گالشی میشدند، اما چه می توان کرد که بقول شاعر :
گوی زمین به چنبر دیوانگان فتاد
کار جهان به کام دل نابکار شد

یاوه ها

چون خدای تعالی آدم را بیافرید نور مصطفی در پیشانی آدم بود ! شعاع آن بر آدم همی تافت. نمیدانست آن نور چیست
گفت : یارب ! این نور چیست ؟
جبرییل آمد گفت: یا آدم ! خدا میگوید : آن نور ، فرزند تست محمد مصطفی 
آدم بر وی سلام کرد
خدای تعالی به نیابت مصطفی جواب او باز داد 
حضرت رسول فرمود : خداوند پس از آفریدن من مرا هژده هزار سال زیر عرش باز داشت، سپس هژده هزار سال دیگر.
(نقل از کتاب (تفسیر سور آبادی 
بدین ترتیب معلوم مان میشود که جناب آقای باریتعالی سی و شش هزار سال پیش از خلقت جناب آدم ، حضرت محمد صلی الله را آفریده و سی و شش هزار سال طفلکی را در خمره سرکه چپانده تا گندیده نشود
می بینید ما در چه اقیانوسی از ترهات نشو و نما کرده ایم ؟

جهان آبگینه شکسته ای است

مردن چقدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز 
یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
در سایه روشن بامدادی غمزده و بارانی از خواب بر میخیزم . نمیدانم چه ساعتی است . نمیخواهم بدانم. چه فرقی میکند ؟ چه فرقی میکند بدانم چه ساعتی است ؟ صبح است ؟ شب است یا نیمه شب؟
آنگاه که مرگ اینجا و آنجا خیمه زده است . آنگاه که جهان آبگینه ی شکسته ای است . آنگاه که مرگ دهان مکنده خود را گشوده و در اقصای عالم پیر و جوان و خرد و کلان را می بلعد، چه فرقی میکند بدانم این عقربه لرزان ساعت دیواری نوید صبح میدهد یا مرگ؟
صدایی بگوش میرسد. آوای بارش باران است . باران یکسره میبارد
تلویزیون را روشن میکنم . خبر این است
تاکنون بیش از نه هزار و دویست نفر در امریکا به سبب ابتلا به ویروس کرونا جان باخته اند 
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسست
باخود زمزمه میکنم
چه فكر ميكنی
كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي؟
در اين خراب ريخته
كه رنگ عافيت از او گريخته
به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي؟

۱۶ فروردین ۱۳۹۹

کرونا و چخوف


نشسته ام چخوف میخوانم . برای سومین بار . دو سه سال پیش مجموعه ده جلدی آثارش را ناصر برایم فرستاده است . از هلند .
استخوان ساق پایم درد میکند . نمیدانم چرا . بروی خودم نمیآورم . به خودم میگویم : سو وات ؟ گیرم که پایم را از دست بدهم ، ما که ستم کشته روزگاریم به کجای این چرخ اخضر و این گنبد مینا و این نه طاق خضری بر میخورد ؟ بقول حلاج با این پای سفر خاک میکردم . دیگر نخواهم کرد .میدان چو تنگ باشد ناید بکار اسب.
چخوف اینجا کنارم نشسته است و برایم قصه میگوید . جان و جهانم را در اختیار میگیرد . از جهان پیرامونم بی خبر میمانم .
بقول سعدی : آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست .
عالم بیخبری طرفه جهانی بوده است
حیف و صد حیف که مادیر خبر دار شدیم .
چخوف با مضامینی بظاهر ساده و پیش پا افتاده، در اعماق روح و روان انسان به کندو کاو می پردازد و با قصه های شیرینش ابعاد مختلف شخصیت آدمیان را باز می نمایاند
او با بررسی مفاهیمی همچون عشق و خانواده و خوشبختی، تراژدی تلخ و مسخره ای را که با زندگی آدمیان در آمیخته است به تصویر می کشد و انزوای اجتماعی و فروپاشی مناسبات فرتوت و بطالت و بیهودگی جامعه آنروز و سرنوشت انسان حقیر و مستاصل زمانه خویش را به نقد میکشد.
من اینجا نشسته ام بجای ملول شدن از قیل و قال این زمانه درد و اندوه ،و غم خوردن برای این« خفته چند » و « این خلق پر شکایت گریان » ، چخوف میخوانم . نمیدانم چه روزی است ، چه ساعتی است ، چه سالی است .
و نمیدانم در کجای زمان ایستاده ام

نوا جونی و بابا بزرگ


نوا جونی و بابا بزرگ
هروقت خانه مان میآید اولین کاری که میکند مسواک باطری دارش را بر میدارد و دندان هایش را مسواک میزند. بعد دندان هایش را نشانم می‌دهد و می‌گوید : بابا بزرگ ! دندان هایم سپید شده است؟
دیروز آمده بود دیدن ما . اما نمی توانست بیاید توی خانه . آمد آنجا ده متر دور تر ، کنار خیابان نشست . دندان هایش را نشانم دادو گفت : بابا بزرگ ! ببین ! دندان هایم را هر شب مسواک میزنم ها
گفتم : خوب کاری میکنی عزیزم
گفت : بابا بزرگ ! من امروز کمی گریه کردم
پرسیدم : چرا عزیزم ؟
گفت : مامانم با من فارسی حرف میزد . من که فارسی نمیدانم . غصه ام شد و رفتم گریه کردم

۱۴ فروردین ۱۳۹۹

روز نوشت های بابا بزرگ


در ایام محبس هیچ بلای آسمانی بدتر از درد دندان نیست .
وقتی درد دندان تسکین پیدا میکند آدمیزاد تازه می فهمد چه عذابی کشیده است و قدر عافیت را میداند
ماکسیم گورکی میگفت :کاشکی همه جهانیان حداقل چند ساعت در ماه همزمان با هم دندان درد میگرفتند زیرا همین موضوع می توانست موجب شود تا مردم جهان با هم تفاهم پیدا کنند
حالا جناب آقای کرونا با همه طول و عرض و ید و بیضایش در سراسر عالم فرمانروایی و یکه تازی میکند
خدا کند اگر زنده ماندیم و از این دهلیز تنگ و هزار توی درد و اندوه بسلامت گذشتیم تلقی ما از هستی و انسان و طبیعت و جهان تغییر پیدا کند .
این آقای کرونا با آن میمنه و میسره و بوق کرنایش اگرچه پای میلیونها نفر را به دروازه مرگ کشانده اما ما ایرانی ها را کمی مهربان تر کرده است
 دیگر سینه چاکان هوخشتره کبیر و کورش کبیر و شاه عباس کبیر و رضا شاه کبیر با فداییان پطر کبیر و اسکندر کبیر و کاترین کبیر و استالین کبیر و چه گوارای کبیر و فیدل کاستروی کبیر و مائوی کبیر و انور خوجه کبیر دست به یقه نمی شوند و فحش و فضیحت انقلابی و ضد انقلابی نثار همدیگر نمیکنند.◦ دیگراز کشمکش های ضد انقلاب غالب و ضد انقلاب مغلوب خبری نیست و چنین بنظر میرسد که عجالتا شمشیرهای شان را کنار گذاشته سرگرم خوردن فالوده هستند
 دیگر هیچکس را هوس آن نیست که برود ایران شاه بشود . رهبر بشود . امام زمان بشود . صدر اعظم بشود. ماه تابان بشود . وکیل و وزیر بشود .
دیگر کسی از دعوای شاه و مصدق - یا بقول خودشان دعوای اعلیحضرت همایونی و مصدق السلطنه- چیزی نمی گوید .
 دیگر کسی حال و حوصله ندارد عصر طلایی« آن آقا » را با عصر طلایی «این آقا » مقایسه کند و گرد و خاک راه بیندازد .
 نکند همگی شان دندان درد گرفته اند ؟
 این هم از فرمایشات امروز آقای گیله مرد که آمده است کنار درخت یاس زیر آفتاب نشسته است و فلسفه بافی میفرماید

۱۳ فروردین ۱۳۹۹

وظایف محوله !

می پرسد : دست هایت را شستی؟
میگویم : همین حالاکه حمام گرفته ام . هنوز موهایم را خشک نکرده ام 
!!می‌گوید : برو دست هایت را بشور ! خوب بشوری ها ! صابون بزنی ها 
می‌روم دست هایم را می شورم و میآیم صبحانه بخورم .
پس از خوردن صبحانه دوباره فرمان ملوکانه صادر میشود : دست هایت را خوب بشوری ها
سوار ماشین میشویم برویم نوا جونی و آرشی جونی را از پشت حصار شیشه ای ببینیم . ماسکی بمن می‌دهد و می‌گوید : لب و دهن و دماغت را بپوشان. خودش هم سرو صورتش را با پارچه سبز رنگی چنان می پوشاند که به مرحوم مغفور ملا عمر خلیفه سابق مسلمین جهان شباهت پیدا میکند .
توی ماشین هم یک شیشه از این مواد ضد عفونی کننده گذاشته است و دم به دم مرا وا میدارد به دست و پا ی خودم و فرمان و دنده ماشین بمالم
دیروز موقع رانندگی نوک دماغم به خارش افتاده بود . اینکه توی این هیر و ویر چرا این دماغ لعنتی در چنین اوضاع بحرانی ترسناکی به خارش افتاده بود حضرت باریتعالی میداند. انگشتم را گذاشتم روی دماغم تا بخارانمش . یکباره هوارش به آسمان رفت که : چرا دستت را تو ی دماغت میکنی ؟ مگر نمیدانی ویروس کرونا از راه دماغ وارد بدن آدمی میشود ؟
حالا از روی ناچاری رفته ام یکدانه از آن چماق های فرد اعلا خریده ام که اگر زبانم لال خدای نکرده رویم به دیوار فردا پس فردا این دماغ لعنتی مان دوباره به خارش افتاد با آن چماق مرغوب دماغ مان را بخارانیم
پریروز رفته بودم فروشگاهم ببینم چه بلایی سرش آمده است . یخچال ها و سردخانه اش کار میکند ؟ فروشگاه مان را از ترس اینکه نکند جناب آقای کرونا گریبان مان را بگیرد بسته ایم . دیدم هزار ها کیلو میوه - از پرتقال و نارنگی بگیر تا سیب و گلابی و کاهو و سبزیجات - از دم پژمرده و پوسیده شده اندو باید بریزمشان دور . غمگین و دلشکسته آمدم خانه . مقداری میوه سالم پیدا کردم آوردمش خانه . دیدم میوه ها را نه یکبار نه دو بار بلکه سیصد هزار بار هی می شورد و هی ضد عفونی میکند و کم مانده است صابون شان هم بزند
وقتی به دیدن آرشی جونی و نوا جونی میرویم مگر میگذارد آن طفلکی ها از ده قدمی ما جلوتر بیایند؟
اینجایی که ما زندگی میکنیم جنگل است و باغ و دشت . ساعت بساعت آدمیزاده ای اینجا پیدایش نمی‌شود . وقتی میخواهیم قدم بزنیم علاوه بر اینکه باید به صد جور ماسک و دهن بند و پوزه بند مسلح باشیم اگر تنابنده ای را در صد قدمی مان ببیند باید فورا راه مان را کج کنیم و از آنها فاصله بگیریم . وقتی هم برگشتیم خانه باید کفش مان را بیرون خانه بگذاریم . شلوار و بلوز و پیراهن و حتی جوراب مان را باید در بیاوریم بیندازیم داخل ماشین لباسشویی . برویم دوباره دوش بگیریم یا دست و صورت مان را برای هزارمین بار بشوریم .برای هزارمین بار صابون بزنیم
آقا . به دستان بریده حرضت ابرفرض و به گلوی عطشان حضرت علی اصخر! اگر کرونا ما را نکشد و راهی آن دنیا نکند این زن جان مان با این وظایف شاقی که بر دوش ما نهاده است ما را دق کش خواهد کرد
خداوند ما را ببخشاید و بیامرزاد. فاتحه

۱۲ فروردین ۱۳۹۹

آرزوهای بزرگ



آنوقت ها که مدرسه میرفتیم اگر عمه جان و دایی جان و خاله عمقزی و خاله خاک انداز و خاله دیگ بسر می پرسیدند میخواهی چیکاره بشوی میگفتم دکتر
اگر می پرسیدند چرا میخواهی دکتر بشوی ؟ میگفتم برای اینکه نگذارم مامانم شب نیمه شب از درد ناله بکند
کمی که بزرگ‌تر شدم آرزویم این بود دوچرخه داشته باشم و بتوانم توی کوچه و خیابان ویراژ بدهم
بعد تر ها عاشق شدم . عاشق زهره . شب و روز خواب و راحت نداشتم . توی برف و باران و باد و توفان میرفتم ساعتها دور و بر مدرسه اش پرسه میزدم بلکه لحظه ای ببینمش . آن روزها بزرگ‌ترین آرزویم این بود که زهره را به زنی بگیرم و صاحب خانه زندگی بشوم
در گذر سالها آرزوهایم رنگ و بوی دیگری گرفت . توی چاله چوله های عجیب غریبی دست و پا زدم و بسیاری از آرزوهایم نیز بر باد رفت . تا رسیدیم به اینجا . تا رسیدیم به امروز
حالا آرزوهایم در این خلاصه میشود که
صبح پا بشوم دوش بگیرم ریشم را بتراشم صبحانه بخورم بروم سر کارم
اینکه گهگاه با نوا جونی بروم بستنی فروشی محله مان با هم بستنی بخوریم و او شادمانه بخندد
اینکه آرشی جونی را ببرم فروشگاه اسباب بازی فروشی تا بین ده هزار تا کامیون و ترن و هواپیما یکی شان را انتخاب کند
اینکه روزهای پنجشنبه با محمد و داود و هانری برویم رستوران قاسم آقا ، بگوییم و بخندیم و من دور از چشم نسرین هر غذایی دلم میخواهد سفارش بدهم
اینکه بروم کافه تریای مورد علاقه ام گوشه ای بنشینم و قهوه ام را با لذت و آرامش سر بکشم
اینکه گهگاه با بهمن و سوسن و ستار و سرور و علی و فرزانه و شهلا دور هم جمع بشویم و بخوانیم و بنوشیم و به ریش دنیا بخندیم
اینکه شب جمعه یا شب شنبه با امیر و بهناز و هانری و مینا و بیژن و نسرین برویم همان رستورانی که از بس دختر و پسر جوان در آن موج میزند صدا به صدا نمیرسد . بروم آنجا با بچه ها آبجو بخوریم و از زمین و زمان حرف بزنیم و نصفه های شب مست و ملنگ برگردیم خانه مان
چه آرزوهای بزرگی ! نمیدانم آیا به این آرزوها دست می یابم یا اینکه
ای بسا آرزو که خاک شده