دنبال کننده ها

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

جهان آبگینه شکسته ای است

مردن چقدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز 
یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
در سایه روشن بامدادی غمزده و بارانی از خواب بر میخیزم . نمیدانم چه ساعتی است . نمیخواهم بدانم. چه فرقی میکند ؟ چه فرقی میکند بدانم چه ساعتی است ؟ صبح است ؟ شب است یا نیمه شب؟
آنگاه که مرگ اینجا و آنجا خیمه زده است . آنگاه که جهان آبگینه ی شکسته ای است . آنگاه که مرگ دهان مکنده خود را گشوده و در اقصای عالم پیر و جوان و خرد و کلان را می بلعد، چه فرقی میکند بدانم این عقربه لرزان ساعت دیواری نوید صبح میدهد یا مرگ؟
صدایی بگوش میرسد. آوای بارش باران است . باران یکسره میبارد
تلویزیون را روشن میکنم . خبر این است
تاکنون بیش از نه هزار و دویست نفر در امریکا به سبب ابتلا به ویروس کرونا جان باخته اند 
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسست
باخود زمزمه میکنم
چه فكر ميكنی
كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي؟
در اين خراب ريخته
كه رنگ عافيت از او گريخته
به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر