می پرسد : دست هایت را شستی؟
میگویم : همین حالاکه حمام گرفته ام . هنوز موهایم را خشک نکرده ام
!!میگوید : برو دست هایت را بشور ! خوب بشوری ها ! صابون بزنی ها
میروم دست هایم را می شورم و میآیم صبحانه بخورم .
پس از خوردن صبحانه دوباره فرمان ملوکانه صادر میشود : دست هایت را خوب بشوری ها
سوار ماشین میشویم برویم نوا جونی و آرشی جونی را از پشت حصار شیشه ای ببینیم . ماسکی بمن میدهد و میگوید : لب و دهن و دماغت را بپوشان. خودش هم سرو صورتش را با پارچه سبز رنگی چنان می پوشاند که به مرحوم مغفور ملا عمر خلیفه سابق مسلمین جهان شباهت پیدا میکند .
توی ماشین هم یک شیشه از این مواد ضد عفونی کننده گذاشته است و دم به دم مرا وا میدارد به دست و پا ی خودم و فرمان و دنده ماشین بمالم
دیروز موقع رانندگی نوک دماغم به خارش افتاده بود . اینکه توی این هیر و ویر چرا این دماغ لعنتی در چنین اوضاع بحرانی ترسناکی به خارش افتاده بود حضرت باریتعالی میداند. انگشتم را گذاشتم روی دماغم تا بخارانمش . یکباره هوارش به آسمان رفت که : چرا دستت را تو ی دماغت میکنی ؟ مگر نمیدانی ویروس کرونا از راه دماغ وارد بدن آدمی میشود ؟
حالا از روی ناچاری رفته ام یکدانه از آن چماق های فرد اعلا خریده ام که اگر زبانم لال خدای نکرده رویم به دیوار فردا پس فردا این دماغ لعنتی مان دوباره به خارش افتاد با آن چماق مرغوب دماغ مان را بخارانیم
پریروز رفته بودم فروشگاهم ببینم چه بلایی سرش آمده است . یخچال ها و سردخانه اش کار میکند ؟ فروشگاه مان را از ترس اینکه نکند جناب آقای کرونا گریبان مان را بگیرد بسته ایم . دیدم هزار ها کیلو میوه - از پرتقال و نارنگی بگیر تا سیب و گلابی و کاهو و سبزیجات - از دم پژمرده و پوسیده شده اندو باید بریزمشان دور . غمگین و دلشکسته آمدم خانه . مقداری میوه سالم پیدا کردم آوردمش خانه . دیدم میوه ها را نه یکبار نه دو بار بلکه سیصد هزار بار هی می شورد و هی ضد عفونی میکند و کم مانده است صابون شان هم بزند
وقتی به دیدن آرشی جونی و نوا جونی میرویم مگر میگذارد آن طفلکی ها از ده قدمی ما جلوتر بیایند؟
اینجایی که ما زندگی میکنیم جنگل است و باغ و دشت . ساعت بساعت آدمیزاده ای اینجا پیدایش نمیشود . وقتی میخواهیم قدم بزنیم علاوه بر اینکه باید به صد جور ماسک و دهن بند و پوزه بند مسلح باشیم اگر تنابنده ای را در صد قدمی مان ببیند باید فورا راه مان را کج کنیم و از آنها فاصله بگیریم . وقتی هم برگشتیم خانه باید کفش مان را بیرون خانه بگذاریم . شلوار و بلوز و پیراهن و حتی جوراب مان را باید در بیاوریم بیندازیم داخل ماشین لباسشویی . برویم دوباره دوش بگیریم یا دست و صورت مان را برای هزارمین بار بشوریم .برای هزارمین بار صابون بزنیم
آقا . به دستان بریده حرضت ابرفرض و به گلوی عطشان حضرت علی اصخر! اگر کرونا ما را نکشد و راهی آن دنیا نکند این زن جان مان با این وظایف شاقی که بر دوش ما نهاده است ما را دق کش خواهد کرد
خداوند ما را ببخشاید و بیامرزاد. فاتحه
میگویم : همین حالاکه حمام گرفته ام . هنوز موهایم را خشک نکرده ام
!!میگوید : برو دست هایت را بشور ! خوب بشوری ها ! صابون بزنی ها
میروم دست هایم را می شورم و میآیم صبحانه بخورم .
پس از خوردن صبحانه دوباره فرمان ملوکانه صادر میشود : دست هایت را خوب بشوری ها
سوار ماشین میشویم برویم نوا جونی و آرشی جونی را از پشت حصار شیشه ای ببینیم . ماسکی بمن میدهد و میگوید : لب و دهن و دماغت را بپوشان. خودش هم سرو صورتش را با پارچه سبز رنگی چنان می پوشاند که به مرحوم مغفور ملا عمر خلیفه سابق مسلمین جهان شباهت پیدا میکند .
توی ماشین هم یک شیشه از این مواد ضد عفونی کننده گذاشته است و دم به دم مرا وا میدارد به دست و پا ی خودم و فرمان و دنده ماشین بمالم
دیروز موقع رانندگی نوک دماغم به خارش افتاده بود . اینکه توی این هیر و ویر چرا این دماغ لعنتی در چنین اوضاع بحرانی ترسناکی به خارش افتاده بود حضرت باریتعالی میداند. انگشتم را گذاشتم روی دماغم تا بخارانمش . یکباره هوارش به آسمان رفت که : چرا دستت را تو ی دماغت میکنی ؟ مگر نمیدانی ویروس کرونا از راه دماغ وارد بدن آدمی میشود ؟
حالا از روی ناچاری رفته ام یکدانه از آن چماق های فرد اعلا خریده ام که اگر زبانم لال خدای نکرده رویم به دیوار فردا پس فردا این دماغ لعنتی مان دوباره به خارش افتاد با آن چماق مرغوب دماغ مان را بخارانیم
پریروز رفته بودم فروشگاهم ببینم چه بلایی سرش آمده است . یخچال ها و سردخانه اش کار میکند ؟ فروشگاه مان را از ترس اینکه نکند جناب آقای کرونا گریبان مان را بگیرد بسته ایم . دیدم هزار ها کیلو میوه - از پرتقال و نارنگی بگیر تا سیب و گلابی و کاهو و سبزیجات - از دم پژمرده و پوسیده شده اندو باید بریزمشان دور . غمگین و دلشکسته آمدم خانه . مقداری میوه سالم پیدا کردم آوردمش خانه . دیدم میوه ها را نه یکبار نه دو بار بلکه سیصد هزار بار هی می شورد و هی ضد عفونی میکند و کم مانده است صابون شان هم بزند
وقتی به دیدن آرشی جونی و نوا جونی میرویم مگر میگذارد آن طفلکی ها از ده قدمی ما جلوتر بیایند؟
اینجایی که ما زندگی میکنیم جنگل است و باغ و دشت . ساعت بساعت آدمیزاده ای اینجا پیدایش نمیشود . وقتی میخواهیم قدم بزنیم علاوه بر اینکه باید به صد جور ماسک و دهن بند و پوزه بند مسلح باشیم اگر تنابنده ای را در صد قدمی مان ببیند باید فورا راه مان را کج کنیم و از آنها فاصله بگیریم . وقتی هم برگشتیم خانه باید کفش مان را بیرون خانه بگذاریم . شلوار و بلوز و پیراهن و حتی جوراب مان را باید در بیاوریم بیندازیم داخل ماشین لباسشویی . برویم دوباره دوش بگیریم یا دست و صورت مان را برای هزارمین بار بشوریم .برای هزارمین بار صابون بزنیم
آقا . به دستان بریده حرضت ابرفرض و به گلوی عطشان حضرت علی اصخر! اگر کرونا ما را نکشد و راهی آن دنیا نکند این زن جان مان با این وظایف شاقی که بر دوش ما نهاده است ما را دق کش خواهد کرد
خداوند ما را ببخشاید و بیامرزاد. فاتحه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر