نوا جونی و بابا بزرگ
هروقت خانه مان میآید اولین کاری که میکند مسواک باطری دارش را بر میدارد و دندان هایش را مسواک میزند. بعد دندان هایش را نشانم میدهد و میگوید : بابا بزرگ ! دندان هایم سپید شده است؟
دیروز آمده بود دیدن ما . اما نمی توانست بیاید توی خانه . آمد آنجا ده متر دور تر ، کنار خیابان نشست . دندان هایش را نشانم دادو گفت : بابا بزرگ ! ببین ! دندان هایم را هر شب مسواک میزنم ها
گفتم : خوب کاری میکنی عزیزم
گفت : بابا بزرگ ! من امروز کمی گریه کردم
پرسیدم : چرا عزیزم ؟
گفت : مامانم با من فارسی حرف میزد . من که فارسی نمیدانم . غصه ام شد و رفتم گریه کردم
دیروز آمده بود دیدن ما . اما نمی توانست بیاید توی خانه . آمد آنجا ده متر دور تر ، کنار خیابان نشست . دندان هایش را نشانم دادو گفت : بابا بزرگ ! ببین ! دندان هایم را هر شب مسواک میزنم ها
گفتم : خوب کاری میکنی عزیزم
گفت : بابا بزرگ ! من امروز کمی گریه کردم
پرسیدم : چرا عزیزم ؟
گفت : مامانم با من فارسی حرف میزد . من که فارسی نمیدانم . غصه ام شد و رفتم گریه کردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر