شاعر و رمال و مرغ خانگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی
این رفیق شاعرمان زنگ زده بود که : حسن جان! خانه ای؟
گفتیم : بعله
گفتند : شب میآیم دیدنتان
گفتیم : شام هم لابد میخواهید؟
گفتند : اینکه پرسیدن ندارد. دارد؟
به زن مان گفتیم : فلانی شب میآید اینجا پیش ما. شامی چیزی داری یا ببریمش رستوران؟
گفتند : نه آقا! رستوران چرا؟ یک چیزی درست میکنیم میخوریم دیگر. ما که با آقای شاعر باشی تعارف و رو در بایستی نداریم...
موقع شام که شد دیدیم ماهی پلو درست کرده است با باقلا قاتوق. حالا باقلا قاتوقی که یک بانوی شیرازی درست کند راستی راستی باقلا قاتوق است یا شوربای حضرت زین العابدین بیمار داستانی است که باید بطور خصوصی به عرض مبارک تان برسانیم
باری. این آقای شاعر باشی پس از تناول شام و نوشیدن چند فقره چای کهنه جوش تازه دم دبش ؛ سلانه سلانه رفتند توی کتابخانه ما ن و چند دقیقه ای کتاب ها را تماشاکردند و آه جانسوزی کشیدند و بعدش رو کردند به همسرمان و گفتند : میدانی نسرین خانم! نیمی از این کتابها مال من است! این شوهر جانت هر وقت گذارش به خانه مان افتاده است آمده است این کتابها را از ما قرض گرفته است و دیگر پس نداده است
ما البته بروی مبارک خودمان نیاوردیم و لبخندی زدیم و خواستیم قضیه را یک جوری ماستمالی بفرماییم. گفتیم مهمان است و احترام مهمان هم واجب. میخواستیم بگوییم آخر جناب شاعر باشی ! مگر هر چیز در بغداد است مال خلیفه است ؟کتابهای شما چه بدرد من میخورد ؟ مگر ما شاعریم ؟
مگر نشنیده ای که از قدیم گفته اند
شاعر و رمال و مرغ خانگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی ؟
دست کردیم توی قفسه کتابها و یک کتاب کت و کلفتی را بیرون کشیدیم و دادیم دستش و گفتیم
یعنی جنابعالی میفرمایید چنین کتاب گرانبهای نایاب گرانقدری را ما از شما کش رفته ایم؟ حیف آن ماهی قزل آلا و آن باقلا قاتوق شیرازی که ما بشما دادیم!
آقای شاعر باشی کتاب را گرفت و ورقی زد و داد دست مان و گفت :این کتاب نه! اما نیمی از کتاب های این کتابخانه را ازمن گرفته ای
آقا! چشم تان روز بد نبیند . ما که تازه دور بر داشته و میخواستیم به دستان بریده حرضت ابر فرض قسم بخوریم که ما اهل کتابخواری و اینجور بی ناموسی ها و این حرف ها نیستیم چشم مان افتاد به صفحه نخست همان کتابی که دست مان بود
دیدیم با خط قرمز نوشته است
کتابخانه مسعود سپند
حالا این کتاب از کجا آمده بود توی کتابخانه ما جا خوش کرده بود خدای ارحم الراحمین و قاصم الجبارین میداند
اصلا آقا! نمیدانم شما قرآن مجید را تلاوت فرموده اید یا نه. در همین قرآن مجید حضرت باریتعالی به کل شاعران جهان لعنت و نفرین فرستاده است و امر فرموده است همه شان را باید ریخت توی دریا. البته آیه و سوره اش حالا یادمان نیست. جناب جلالت مآب حضرت هلاکوخان مغول هم وقتی بغداد را به تصرف در آورد و جناب خلیفه مسلمین را نمد مال کرد امر فرمود همه شاعران و مطربان و نمیدانم علما و روضه خوانها را بریزند توی دجله و فرمود اینها نعمات خدا راحرام میکنند . حالا اگر یک آدم مومن مسلمانی مثل آقای گیله مرد بیاید چهار تا کتاب از کتابخانه یکی از این شاعران کذاب مهدور الدم کش برود آیا معصیتی، گناهی، جرمی مرتکب شده؟ نه والله، نه به دستان بریده حضرت ابر فرض
در جهان هر کس که دارد نان مفت
می تواند شعرهای خوب گفت
گفتیم : بعله
گفتند : شب میآیم دیدنتان
گفتیم : شام هم لابد میخواهید؟
گفتند : اینکه پرسیدن ندارد. دارد؟
به زن مان گفتیم : فلانی شب میآید اینجا پیش ما. شامی چیزی داری یا ببریمش رستوران؟
گفتند : نه آقا! رستوران چرا؟ یک چیزی درست میکنیم میخوریم دیگر. ما که با آقای شاعر باشی تعارف و رو در بایستی نداریم...
موقع شام که شد دیدیم ماهی پلو درست کرده است با باقلا قاتوق. حالا باقلا قاتوقی که یک بانوی شیرازی درست کند راستی راستی باقلا قاتوق است یا شوربای حضرت زین العابدین بیمار داستانی است که باید بطور خصوصی به عرض مبارک تان برسانیم
باری. این آقای شاعر باشی پس از تناول شام و نوشیدن چند فقره چای کهنه جوش تازه دم دبش ؛ سلانه سلانه رفتند توی کتابخانه ما ن و چند دقیقه ای کتاب ها را تماشاکردند و آه جانسوزی کشیدند و بعدش رو کردند به همسرمان و گفتند : میدانی نسرین خانم! نیمی از این کتابها مال من است! این شوهر جانت هر وقت گذارش به خانه مان افتاده است آمده است این کتابها را از ما قرض گرفته است و دیگر پس نداده است
ما البته بروی مبارک خودمان نیاوردیم و لبخندی زدیم و خواستیم قضیه را یک جوری ماستمالی بفرماییم. گفتیم مهمان است و احترام مهمان هم واجب. میخواستیم بگوییم آخر جناب شاعر باشی ! مگر هر چیز در بغداد است مال خلیفه است ؟کتابهای شما چه بدرد من میخورد ؟ مگر ما شاعریم ؟
مگر نشنیده ای که از قدیم گفته اند
شاعر و رمال و مرغ خانگی
هر سه تا جان میدهند از گشنگی ؟
دست کردیم توی قفسه کتابها و یک کتاب کت و کلفتی را بیرون کشیدیم و دادیم دستش و گفتیم
یعنی جنابعالی میفرمایید چنین کتاب گرانبهای نایاب گرانقدری را ما از شما کش رفته ایم؟ حیف آن ماهی قزل آلا و آن باقلا قاتوق شیرازی که ما بشما دادیم!
آقای شاعر باشی کتاب را گرفت و ورقی زد و داد دست مان و گفت :این کتاب نه! اما نیمی از کتاب های این کتابخانه را ازمن گرفته ای
آقا! چشم تان روز بد نبیند . ما که تازه دور بر داشته و میخواستیم به دستان بریده حرضت ابر فرض قسم بخوریم که ما اهل کتابخواری و اینجور بی ناموسی ها و این حرف ها نیستیم چشم مان افتاد به صفحه نخست همان کتابی که دست مان بود
دیدیم با خط قرمز نوشته است
کتابخانه مسعود سپند
حالا این کتاب از کجا آمده بود توی کتابخانه ما جا خوش کرده بود خدای ارحم الراحمین و قاصم الجبارین میداند
اصلا آقا! نمیدانم شما قرآن مجید را تلاوت فرموده اید یا نه. در همین قرآن مجید حضرت باریتعالی به کل شاعران جهان لعنت و نفرین فرستاده است و امر فرموده است همه شان را باید ریخت توی دریا. البته آیه و سوره اش حالا یادمان نیست. جناب جلالت مآب حضرت هلاکوخان مغول هم وقتی بغداد را به تصرف در آورد و جناب خلیفه مسلمین را نمد مال کرد امر فرمود همه شاعران و مطربان و نمیدانم علما و روضه خوانها را بریزند توی دجله و فرمود اینها نعمات خدا راحرام میکنند . حالا اگر یک آدم مومن مسلمانی مثل آقای گیله مرد بیاید چهار تا کتاب از کتابخانه یکی از این شاعران کذاب مهدور الدم کش برود آیا معصیتی، گناهی، جرمی مرتکب شده؟ نه والله، نه به دستان بریده حضرت ابر فرض
در جهان هر کس که دارد نان مفت
می تواند شعرهای خوب گفت