یکی را می بردند دار بزنند
زنش میگفت : قربان دستت. برگشتنا یک شلیته گلدار هم برایم بخر
حالا حکایت ماست
زنش میگفت : قربان دستت. برگشتنا یک شلیته گلدار هم برایم بخر
حالا حکایت ماست
عرضم به حضورتان هر آدمیزادی یک طحال، یک قلب ، دو تا چشم ، دو تا گوش ، دو تا کلیه ؛ نمیدانم روده و معده و لوزالمعده و پانکر هاوس دارد
بعضی ها طحال ندارند اما زنده اند و زندگی میکنند
بعضی ها یک کلیه بیشتر ندارند اما بقدرتی خدا میخورند و می نوشند و هیچ عیب و علتی هم در زندگی شان وجود ندارد
بعضی ها قلب و ریه و کلیه و نمیدانم لوزالمعده مصنوعی دارند اما زنده اند و به خیر و خوشی روزگار میگذرانند
اما در تمام عالم - از اقالیم سبعه بگیر تا حلب و کاشغر و جابلقا و جابلسا - شما هیچ آدمیزاد و هیچ تنابنده ای را پیدا نمیکنید که یک پرچم نداشته باشد . بله قربان تان برویم ؛ بدون روده و معده و لوزالمعده و طحال و هزار تا زهر مار دیگر میشود زندگی کرد اما بدون پرچم ؟ استغفرالله
شما بفرمایید تاریخ را ورق بزنید ؛ از همان روز ازل تا حالا میلیون ها نفر بخاطر همین پرچم کشته و آواره و زندانی و بیخانمان و دربدر شده اند
اصلا آقا ! شما چرا راه دور میروید ؟ همین مملکت خودمان را نگاه کنید
حکومت عدل اسلامی آقایان یک پرچم خرچنگ قورباغه ای دارد
آن یکی پرچم شیر و خورشید نشان دارد
سومی پرچمی دارد که نه شیر دارد نه خورشید ( لابد شیرش رفته است مرخصی و خورشیدش هم پشت ابرها پنهان شده است ) و آن دیگری داس و چکشی دارد که روی پرچمش نقش بسته است و بدون این داس و چکش اصلا نمی تواند نفس بکشد
و همه این پرچمداران ؛ دشمن خونی یکدیگرند و اگر مجالی پیدا کنند از جویدن خرخره یکدیگر هم خودداری نمیکنند
بعضی ها طحال ندارند اما زنده اند و زندگی میکنند
بعضی ها یک کلیه بیشتر ندارند اما بقدرتی خدا میخورند و می نوشند و هیچ عیب و علتی هم در زندگی شان وجود ندارد
بعضی ها قلب و ریه و کلیه و نمیدانم لوزالمعده مصنوعی دارند اما زنده اند و به خیر و خوشی روزگار میگذرانند
اما در تمام عالم - از اقالیم سبعه بگیر تا حلب و کاشغر و جابلقا و جابلسا - شما هیچ آدمیزاد و هیچ تنابنده ای را پیدا نمیکنید که یک پرچم نداشته باشد . بله قربان تان برویم ؛ بدون روده و معده و لوزالمعده و طحال و هزار تا زهر مار دیگر میشود زندگی کرد اما بدون پرچم ؟ استغفرالله
شما بفرمایید تاریخ را ورق بزنید ؛ از همان روز ازل تا حالا میلیون ها نفر بخاطر همین پرچم کشته و آواره و زندانی و بیخانمان و دربدر شده اند
اصلا آقا ! شما چرا راه دور میروید ؟ همین مملکت خودمان را نگاه کنید
حکومت عدل اسلامی آقایان یک پرچم خرچنگ قورباغه ای دارد
آن یکی پرچم شیر و خورشید نشان دارد
سومی پرچمی دارد که نه شیر دارد نه خورشید ( لابد شیرش رفته است مرخصی و خورشیدش هم پشت ابرها پنهان شده است ) و آن دیگری داس و چکشی دارد که روی پرچمش نقش بسته است و بدون این داس و چکش اصلا نمی تواند نفس بکشد
و همه این پرچمداران ؛ دشمن خونی یکدیگرند و اگر مجالی پیدا کنند از جویدن خرخره یکدیگر هم خودداری نمیکنند
این آقای جمهوری نکبتی اسلامی را نگاه کنید ، فی الواقع حکومت غسالان و قوادان و دلاکان و حجامان و باده بانان است ، حکومتی است که ساخلو دارد. قاپوچی دارد . قلق چی دارد . کرور کرور سالدات و سر عسکر و تفنگچی دارد .زنبورک چی و نوکرک و ایلچی و بسیجی و قداره کش و چماقدار دارد. ماله کش دارد . روزماله نگار دارد .دعواخانه و جارچی خانه دارد .وزارت بیرونی و اندرونی دارد .باجگیر خانه دارد .وزارت تیشه و تبر دارد . موزر دارد . توپ و تانک و شراپنل دارد . صدها هزار بیکار الدوله حاکم خندق دارد .قرابینه دارد . بیت رهبری دارد و رهبرش هم مدام بیات خر در چمن میخواند . قمه و قداره دارد . هزار چیز دیگر دارد . پول دارد . زور هم دارد . اما می بینید که جوان های ما با دست خالی به جنگ همین توپ و تانک و بسیجی و مزدوران رنگ وارنگ شان رفته و با خون و جان خودشان چوب توی آستین شیخ و ملا و امام شان کرده اند ، آنوقت در چنین اوضاع احوالی که بقول حافظ « نهیب حادثه بنیاد ما ز جا کنده است » ما آمده ایم گریبان همدیگر را چسبیده ایم و بر سر پرچم مان چماق کشی راه انداخته ایم ؟ یعنی اینکه با بلاهتی باور نکردنی دشمن اصلی مان را رها کرده و در برابر همدیگر صف آرایی کرده ایم
باز خدا را صد هزار مرتبه شکر که این گرینگوها زبان ما را نمی فهمند و نمیدانند جنگ و جدال و قداره کشی های مان برای چیست و گرنه آبرو حیثیتی برای مان باقی نمیماند
قدیمی ها حق داشتند که میگفتند : خشت که به آسیاب ببری چه چیزی نصیبت میشود ؟ خاک!
بقول دوست شاعر دردمندم - م. سحر-
قایقی میسازم ، که به آب اندازم
وای اگر رود « سرابی» باشد
بستر خشک و خرابی باشد
باز خدا را صد هزار مرتبه شکر که این گرینگوها زبان ما را نمی فهمند و نمیدانند جنگ و جدال و قداره کشی های مان برای چیست و گرنه آبرو حیثیتی برای مان باقی نمیماند
قدیمی ها حق داشتند که میگفتند : خشت که به آسیاب ببری چه چیزی نصیبت میشود ؟ خاک!
بقول دوست شاعر دردمندم - م. سحر-
قایقی میسازم ، که به آب اندازم
وای اگر رود « سرابی» باشد
بستر خشک و خرابی باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر