نامه تبریک نوا جونی به بابا بزرگ
با نوا جونی و مامان و مامان بزرگش رفته بودیم رستوران . روز تولدمان بود . نوا جونی این نامه را بدستم داد و اینگونه ما را به شادباش شیرینی مفتخر کرد
یکبار هم از من پرسید : بابا بزرگ چند ساله شده ای؟
گفتم : پیر شدم خوشگل من
دست نوازشی به موهایم کشید و گفت : بابا بزرگ تو که پیر نیستی ! تو که میتوانی راه بروی ! هر وقت مثل اون یکی بابابزرگ نتوانستی راه بروی آنوقت دیگر پیر شده ای!
پارسال هم نوا جونی بمناسبت روز تولد مان یک نقاشی برایم کشیده بود و آنرا همراه یک سکه یک سنتی بمن هدیه داده بود
چه موهبتی است زیستن در کنار نوا جونی و آرشی جونی
یکبار هم از من پرسید : بابا بزرگ چند ساله شده ای؟
گفتم : پیر شدم خوشگل من
دست نوازشی به موهایم کشید و گفت : بابا بزرگ تو که پیر نیستی ! تو که میتوانی راه بروی ! هر وقت مثل اون یکی بابابزرگ نتوانستی راه بروی آنوقت دیگر پیر شده ای!
پارسال هم نوا جونی بمناسبت روز تولد مان یک نقاشی برایم کشیده بود و آنرا همراه یک سکه یک سنتی بمن هدیه داده بود
چه موهبتی است زیستن در کنار نوا جونی و آرشی جونی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر