دنبال کننده ها

۱۹ تیر ۱۳۹۷

گوش


گوش.....
میگوید : آقای گیله مرد ! این آقای باریتعالی در حق ما ایرانی ها خیلی بی التفاتی کرده است ها !
می پرسم : چطور مگر ؟
میگوید : اگر توجه بفرمایید می بینید که به همه ملت ها گوش و دهان و زبان و چشم و مغز و نمیدانم دماغ و سایر اسافل اعضا داده است اما ....
میگویم : اما چی ؟ یعنی میخواهید بفرمایید ما ایرانی ها گوش و زبان و دهان و چشم و دماغ نداریم ؟ شما هم عجب حرف هایی میزنی ها !
میگوید : خداوند به ما ایرانی ها همه چیز داده است مگر گوش !
میگویم : گوش ؟ پس این دو تا زائده ای که دو طرف کله مان آویزان است خرطوم فیل است ؟
میگوید : بلکه هم گوش باشد اما بقدرتی خدا نا شنواست !
میگویم : یعنی همه مان کریم ؟
میگوید : کر مادر زاد !
میگویم : این هم از آن حرف هایی است که در طبله هیچ عطاری پیدا نمیشودها .
میگوید : ما ایرانی ها عادت داریم مدام حرف بزنیم . اما عادت به گوش دادن نداریم . بنابراین همه مان کریم . کر مادر زاد . کلهم اجمعین

پتو پوشان


پتو پوشان
آمده بودند فرودگاه تهران . میخواستند ترانزیت بگذرند .چند تازن و دختر کره ای بودند . دامن شان تا زانوی شان بود.
گفتند : اگر با چنین دامنی از راهروهای فرودگاه بگذریم لابد اسلام بخطر خواهد افتاد . لابد امت اسلام حشری خواهند شد . لابد دولت اسلام سقوط خواهد کرد . لابد فریاد وا اسلامای علمای اعلام و آیات عظام تا آسمان هفتم خواهد رفت . لابد امت حزب الله کفن پوش و نعره زنان سفارت کره و ژاپن و تایلند و چین و ماچین را با غیرت اسلامی خود تسخیر انقلابی خواهد کرد . اصلا آقا ممکن است خین و خین ریزی راه بیفتد ....
چه کنیم چه نکنیم ؟ چگونه از این دالان اسلامی که لابد راهی به دوزخ و بهشت و برزخ دارد بگذریم ؟
چاره ای بنظرشان رسید . پتوهای داخل هواپیما را برداشتند و دور زانوی خود پیچیدند و با هراس و اضطراب از آن دالان مرگ گذشتند .از آن دالان حماقت و تعصب و بدویت گذشتند .
و آنها که همانروز در همان فرودگاه بودند با حیرت و نا باوری دخترکان و زنانی را دیدند که ترسان و لرزان پتو پیچ از دالان ترانزیت میگذشتند
ایمان و امان بسرعت برق
میرفت که مومنان رسیدند
ومن اینجا در سانفرانسیسکو با خواندن این خبر و دیدن تصویر دخترکان پتو پیچ از ایرانی بودنم شرمسار شدم

شهروند جهان


شهروند جهان
نوه جانم - نوا جونی -
ترکیبی از چند قوم و قبیله :
پدر امریکایی- مادر ایرانی - مادربزرگ شیرازی - پدر بزرگ لاهیجانی
- مادر بزرگ پدری از ایرلند - پدر بزرگ پدری از یوگسلاوی
شهروند جهان است این پدر سوخته

سلطان صاحبقران


سلطان صاحبقران
سلطان صاحبقران ، شاهنشاه قدر قدرت ناصر الدین شاه قاجارقصد سفر کربلا و نجف داشت . میرفت پابوس امامی که سر نداشت . میرفت پابوس امام دیگری که فرق سرش به شمشیر ابن ملجم شکافته شده بود .
در کرمانشاه ، با خدم و حشم ونوکران و پاچه خواران بیتوته ای شبانه کرد ....
مابقی داستان را از قلم خود او بخوانید :
«.... شب را در کرمانشاه بیتوته کردیم ، جماعت کثیری آمده بودند به تظلم خواهی .
گویا والی آنجا ظلم را از حد گذرانده است .
سر خلق نبودیم . دادیم همه را چوب مفصل زدند »
- بنقل از : سفرنامه عتبات -
ما وقتی این داستان شاهانه را خواندیم نمیدانیم چرا به یاد تشنه کامان خرمشهر افتادیم . بیچاره ها آب میخواستند گلوله نثارشان شد
همچنین به یاد آن قاری قرآن شیر خشت مزاجی افتادیم که ....
لعنت به شیطان . آدم بیاد چه چیزهایی می افتد !
برویم یکی دو رکعت نماز وحشت بخوانیم بلکه این شیطان رجیم دست از سرمان بر دارد و ما را بیاد چیزهای دیگری نیندازد !

۱۷ خرداد ۱۳۹۷


نوا جونی پنج ساله شد .
امروز نوه جان مان - نوا جونی - پنج ساله شد . با حضور این پدر سوخته شیرین زبان ؛ زندگی مان این رو به آن رو شده است . چند کلمه ای فارسی یاد گرفته . تا مرا می بیند میگوید : بابا بزرگ عاشگتم ( عاشقتم ) . گهگاهی هم سر بسرم میگذارد و صدایم میکند مامان بزرگ !! بعدش قاه قاه می خندد . وقتی من در جوابش میگویم نوا مامان بزرگ است در پاسخ میگوید : نه ! نوا زیبا .
دوست دارد آخر هفته ها بیاید خانه ما .در خانه ما فرمانده کل قوا میشود و عصر یکشنبه وقتی میخواهد بخانه شان بر گردد دلگیر است .
امروز آغاز پنج سالگی نوا جونی را‌در یکی از پارک های نزدیک خانه شان جشن گرفته بودیم . دوستانش جمع شدند و آب بازی کردند و خندیدند و خندیدیم .
تولدت مبارک نوا جون جون جون جووووووونی .Happy Birthday Nava Joooooony

۲ خرداد ۱۳۹۷

یاد باد آن روزگاران


May 23, 2017
یاد باد آن روزگاران .....
رفته بودیم مکزیک . یادم نیست چه سالی بود . بگمانم پنج شش سال پیش بود . دلم میخواست از کالیفرنیا تا مکزیکو را با اتومبیل برانم و مکزیک واقعی را ببینم . گفتند : خطرناک است و خسته کننده . ما هم پذیرفتیم .
رفتیم Puerto Vallarta . شهری غنوده در کرانه اقیانوس آرام با 255 هزار نفر جمعیت .
هیچ حال و هوای یک شهر مکزیکی را نداشت . هتل ها و رستوران ها و بار ها و فروشگاهها و خیابانها حتی ؛ همه به سبک و سیاق امریکا با مک دانولد ها و برگر کینگز ها و والمارت ها و هوم دیپو و تارگت و کاسکو و امثالهم . رفتیم به رستورانی و جای تان خالی هی تکیلا نوشیدیم هی تکیلا نوشیدیم تا مست که نه سیاه مست شدیم . بعدش رفتیم کنار اقیانوس نشستیم تا باد خنک غروب مستی را از سرمان بپراند . که پراند !
سبک و سیاق زندگی در این شهر عینهو امریکا . گیرم بالای شهر . انگار به یکی از شهرهای امریکا سفر کرده ایم . یکی دو روزی ماندیم و تن به آب و آفتاب دلنواز و روحپرورش سپردیم و آنگاه رخت به شهری دیگر کشیدیم با ساحلی شگفت انگیز با ماسه های سپید و نرم . نامش Cabo San Lucas
و معلوم مان شد که اینجا سرزمین از ما بهتران و پولداران و پولسازان ینگه دنیایی است که میآیند و میمانند و مینوشند و ......
و پسرمان - الوین - که هنوز دانشجویی بیش نبود موتور سیکلتی اجاره کرد و کوه و دشت و ساحل را در نوردید و شب با سرو روی زخمی و خاک آلود به هتل بر گشت و هنوز هم خاطره آن خوشباشی یگانه را بیاد دارد و میخندد و میخندد .
و در این شهر از افق تا افق ؛ هتل است و بار است و رستوران است و زمین تنیس و گلف است و هزاران ابزار لهو و لعب برای خوشباشی ...
و اما شهری که من دوست میداشتم . نامش Mazatlan . نشسته در ساحل آرام اقیانوس آرام . معنایش به زبان بومیان یعنی : سر زمین آهوان !
و ما هر چه چشم انداختیم فقط پریرویان و پریچهرگان و پریوشان دیدیم و از آهو و آهوان خبری نه ! البته چشمان آهو وار بسیار دیدیم که دل و دین آدمی به باد میدادند اما از آهوی دشتی نشان و نشانه ای نه !
رفتیم به بازارش . عینهو بازار کریمخانی شیراز . با همان سقف آجری و گاه پر نقش و نگار . و آکنده از جنس های چینی و امریکایی . تک و توکی هم دستآوردهای بومیان . و فضای داخل بازار همان فضای بازار های تبریز و تهران و اصفهان و شیراز . و جا بجا عطر زیره و بابونه و ریحان در فضا . ومن فکر میکردم اکنون پس از تبعیدی هزار ساله به میهنم باز گشته ام .
رفتیم به کوچه گردی . کوچه ها بمثابه کوچه های ایران . تو سری خورده و گاه تنگ . اینجا و آنجا دکه ای و مغازه ای و کیوسکی و خرده فروشگاهکی . و مردمان نشسته به انتظار که گم کرده راهی از راه برسد و چند دلاری بسلفد و سیگاری و نوشابه ای بخرد .
ودر کمرکش کوچه ای . یک نانوایی . و این نانوایی انگار همان نانوایی های ایران . و زنی میانه سال آنجا را می چرخانید . صاحبش بود . و دیوار ها پر از عکس های این و آن .
پرسیدیم: اینهمه عکس بر دیوار چرا ؟
و پاسخ بر آمد که : اینان ؛ همچون شما ؛ مشتریان من بوده اند . آمده اند نانی خریده اند و به یادگار عکسی گرفته اند و به دیار و سر زمین خود باز گشته اند و عکس ها را برایم فرستاده اند تا بر دیوار نقش گیرد .
ما نیز عکسی گرفتیم و چندی بعد به نشانی اش پست کردیم و لابد اکنون عکس ما هم در میان صد ها عکس دیگر نقش بر آن دیوار است .
واو میانه سال زنی بود سخت مهربان . و ما را به نانی و مربایی مهمان کرد و اصرار بلیغ مان را برای دریافت پولی هم نپذیرفت .
و امروز که من در میان عکس های گذشته ام میگشتم این عکس همه آن یاد های خوب و شیرین گذشته را در من زنده کرد و با خود گفتم چه بهتر که شما را نیز لحظه ای حتی به این سفر بیاد ماندنی بکشانم .
و یاد باد آن روزگاران یاد باد
Boost Post

۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷



نوا جونی امروز صبح میخواست روی لب های من ماتیک بمالد !! کلی برایش توضیح دادم که ماتیک برای مردان نیست. چند ماه پیش هم بزور روی ناخن های من لاک ناخن مالیده بود . آنهم لاک قرمز
نمیدانید این نوه جان ما چه پدر سوخته ای است

خاک بر سر چنین حکیم


سید جمال الدین اسد آبادی - که جمهوری آدمخواران اسلامی بنامش تمبر چاپ میکند اما اجازه چاپ آثار و نوشته هایش را نمیدهد - آنجا که سخن از فیلسوفان و پیامبران بمیان میآورد معتقد است که فیلسوفان والاتر از پیامبران اند .
او مینویسد : گرچه خرافات و باور های مذهبی سد راه آزاد اندیشی و تفکر فلسفی است . گرچه تا دنیا دنیاست این دو بینش در تعارض خواهند بود . گرچه همه مذاهب به نوعی ناشکیبا هستند . گرچه استدلال و فلسفه تنها برای خردورزان است .اما آنچه برای توده ها باقی است " آرمان مذهبی " است .
او در مقوله " صناعت عالم و صناعت پیامبران " میگفت : گرچه صناعت پیامبران و فیلسوفان به یک میزان شریف است ؛ اما کلام پیامبر جنبه محلی دارد و کلام فیلسوف " جهانی " است . هر عصری را نیاز به پیامبر نیست اما هر زمانه را نیاز به فیلسوفی است که خطاهای پیشینیان را جبران کند و بشریت را از جهل به جاده رفاه و نیکبختی اندازد .
او میگفت : علت میرندگی مشرق زمین جهل و تاریک اندیشی و عامل پیشرفت جهان غرب علم است و آزاد اندیشی .
انگلیس سرزمین هند را به یاری سیم تلگراف و مصر را از طریق تاسیس بانک گرفت و لشکر علم و صنعت بود که به مراکش و تونس تاخت .
آزادی و آزاد اندیشی بود که غربیان را از وضع فلاکت بار ما آگاهی داد و راه استیلا را بر آنان گشود .پس برای مقابله با این دشمن بزرگ باید به سلاح او یعنی علم و صنعت و فنون او مجهز شد .
سید جمال الدین میگفت : عالم کسی است که به دنیای خود و دیگران نور ببخشد . علمای مشرق زمین از این نور بهره ای ندارند .راستی هم این چه عالم و دانشمندی است که قادر به زدودن تاریکی از خانه خود هم نیست ؟
علمای ما کار جهل را بجایی رسانیده اند که علم را بر دو قسم کرده اند : یکی را میگویند علم مسلمانان و یکی را میگویند علم فرنگ .و از این جهت دیگران را از تعلیم برخی علوم سود مند باز میدارند و هنوز این را نفهمیده اند که علم آن عنصر شریفی است که به هیچ قوم و قبیله و ملتی تعلق ندارد بلکه به عالم بشریت متعلق است .
عجیب اینکه حکمای ما ارسطو را طوری با رغبت میخوانند که انگار او یکی از ارکان مذهب اسلام است اما وقتی نوبت افکار گالیله و نیوتن که رسید میگویند کفر است ! معلوم نیست چرا افلاطون شرقی است و گالیله غربی ؟
خاستگاه تفکر فلسفی " برهان " است .جستجوی چگونگی و چرایی پدیده هاست .تعقل است . فلسفه و علم زندگی است .پس اندیشه فلسفی ناگزیر در جهت " کمال " انسانی است .
این چه فلسفه ای است که نوشته های یونانیان را رونویسی کنند و یک دو تغییر بر متن و یک دو کوکب خیالی بر کواکب بیفزایند و بنام " فلسفه اسلامی " به خورد مسلمانان دهند و علم را تمام شده بخوانند و راه را بر اندیشه نو و علمی بر بندند ؟
از دستاوردهای همین تقلید های کور کورانه و افکار مردود است که حکمای ما شام تا سحر را پای لامپای نفتی به مطالعه ملا صدرا سر میکنند اما یکبار از خود نمیپرسند نور و دود آن چراغ از چیست و از کجاست ؟
حقیقتا که خاک بر سر چنین حکمت و خاک بر سر چنین حکیم !
*** بر گرفته از : کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - هما ناطق

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷


نقل است که ذوالنون گفت: مرا دوستي بود فقير، وفات کرد. او را به خواب ديدم. گفتم: خداي با تو چه کرد؟ گفت: بيامرزيد و گفت: بيامرزيدم تو را بدآن سبب که از سفلگان دنيا هيچ نستدي با همه احتياج!
تذکره الاولیا - عطار
نقاشی : نقی پور