خاطرات سبز .....خاطرات زيتونی ....
نسل من وقتی به پشت سرش نگاه ميکند ؛ وقتی ياد ها و ياد بود های سالهای گذشته را ميکاود ؛ در پس پشت ياد های دور و دير ؛ چند نام را می بيند که در ذهن و ضميرش با ياد ها و ياد مانده ها و خاطره هايش عجين شده است . نام هايی چون :
مرضيه ؛ دلکش ؛ بنان ؛ شهیدی ؛ محمودی خوانساری ؛ گلپايگانی ؛ الهه ؛ پوران ؛ سیما بینا ؛ عهديه و.....
ياد آوری اين نام ها ؛ نام های ديگری را در ذهن و ضميرت می نشاند :
پرويز ياحقی ؛ حبيب الله بديعی ؛ استاد بهاری ؛ حسين تهرانی ؛ ورزنده ؛کسايی ؛ پايور ؛ مجيد وفا دار ؛ همايون خرم ؛ انوشيروان روحانی ؛ جليل شهناز ؛ تجويدی ؛ بهمن آزادی و .....
اما در عرصه ادبيات آهنگين - يا همان ترانه سرايی - ما نام های معدودی داريم که در گذر زمان در اين چند دهه گذشته چون آذرخشی در آسمان ادبيات آهنگين ايران درخشيده اند و چنان است که گويی موسيقی شصت سال گذشته ما ؛ با نام آنها گره خورده است . نام هايی چون :
رهی معيری ؛ معينی کرمانشاهی ؛ نواب صفا ؛ بيژن ترقی ؛ تورج نگهبان و اين اواخر شهيار قنبری و ایرج جنتی عطایی .......
در اين سی و چند سالی که گذشت و اين آوار ويرانگری که بر سر مان فرود آمد و نام انقلاب اسلامی گرفت ؛ موسيقی ايرانی يکی از نخستين قربانيان اين فاجعه تاريخی بود و لاجرم نسل بعد از ما - بر خلاف نسل من - وقتی به پشت سرش نگاه ميکند و وقتی در زوايای ذهن و ضميرش به کند و کاو می پردازد ؛ ياد و خاطره ای جز مرگ و شکنجه و زندان و بيداد پيدا نمی کند .
من ؛ خاطرات و ياد بود های نسل خودم را که در ذهن و ضميرمان باقی مانده " خاطرات سبز " نام گذاشته ام چرا که در اين خاطرات از آوارگی ؛ بیخانمانی ؛ بی حرمتی به ارزش های انسانی ؛ فرهنگ کشی و فرهنگ ستیزی ؛ جنگ و دروغ و یاوه و وقاحت و حیوانیت نشان و نشانه ای نيست ؛ اما خاطرات نسل بعد از من را " خاطرات زيتونی " مينامم ؛ نه به اين سبب که به رنگ زيتون است بلکه طعم زيتون دارد ؛ يعنی : تلخ
نسل بعد از ما ؛ براستی نسل بيچاره ای است ؛ خاطراتش که به طعم تلخ زيتون است ؛ ياد مانده هايش هم - البته اگر ياد مانده ای داشته باشد - لابد موسيقار لس آنجلسی است که آدمی با شنيدن آنها از اينکه ايرانی است و به زبان پارسی سخن ميگويد از خودش شرمسار ميشود .
غرض اینکه پریشب شاهد اجرای آهنگی بودم که موسیقیدان بر جسته و بی ادعای نسل ما - بهمن آزادی - بر شعر زیبایی از سیمین بهبهانی ساخته بود و هنرمند بی ادعای دیگری - جمشید زرین قلم - آنرا با صدای مخملین خود میخواند .
من با شنیدن این آهنگ با خودم گفتم : اگر آوار ویرانگر آن انقلاب بر ما و بر فرهنگ ما نازل نشده بود و اگر بجای یک موسیقی پویا و جانداری که بر خروشد و به شکرخند دست افشاند و پروا نکند بر دریدن پرده های پندار ؛ از زمین و آسمان ما گم کرده راهان و خشت بر آب زدگان و ستاره های بی همتای موسیقی تهوع آور لس آنجلسی فرو نمیبارید ما میبایست چنین موسیقی حیاتبخشی را برای نسل های بعد به یادگار میگذاشتیم و نقبی از این پوچی و مرگیدن و مدایح مرگ و دام دام دریم هایی که از آن آزار جان می رسد ؛ به یک موسیقی پرمایه وشادی گر میزدیم - که سازش بود خوشی و زخمه اش از نوش و نیشخند - اما چه می توان کرد که متاسفانه زمانه ما زمانه کوتوله هاست و در این چهل سالی که بسرعت برق و باد گذشت کوتوله ها در همه عرصه های فرهنگی و سیاسی و علمی و ادبی و اجتماعی میدان دار بوده اند و هنرمند واقعی بقول مولانا همچنان سر در گلیم ...