سعدی میفرماید :
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
امروز عصر گلستان سعدی میخواندم . داستانی خواندم که مرا بفکر فرو برد . داستان این است :
" مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطاری رفت که دوا کن .
بیطار از آنچه در چشم چارپایان میکرد ؛ در دیده او کشید و کور شد .
حکومت به داور بردند ؛گفت : برو هیچ تاوان نیست . اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی .
مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر که نا آزموده را کار بزرگ فرماید ؛ با آنکه ندامت برد ؛ به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
این داستان مرا بفکر فرو برد و با خودم گفتم : مگر ما مغز خر خورده بودیم که گز نکرده پاره کردیم و مثل خروس بی محل پریدیم وسط میدان و یکپا چارق و یکپا گیوه ؛ زیر آب آن آقای آریامهر را زدیم و کلی هندوانه زیر بغل این یکی آقا گذاشتیم و رجاله هایی را که قرن ها در حجره های تنگ و تاریک و بویناک شان مگس های خایه خر را میشمردند و شپش قلیه میکردند از تاپاله بندی و پهن پازنی به امامت و ریاست و کیاست رساندیم و میراث گرگ مرده را به کفتاران دادیم ؟
یعنی نسل ما مصداق عینی این شعر کمال الدین اصفهانی است که :
خلق گویند مغز خر خورده است
هر که در احمقی تمام بود ؟
آخر عقل مان کجا بود و چرا پند سعدی را نشنیدیم که :
مباش بنده تقلید اگر نه حیوانی !
مگر ما خر مان به گل مانده بود که کاری کرده ایم و آشی برای نسل های پس از خود پخته ایم که حالا هر رجاله عمامه بسری عینهو پشکل خودش را قاطی مویز میکند و هر گاو گند چاله دهانی مثل گاو حاج میرزا آغاسی سرش را توی هر آخوری فرو میکند و ما هم نه پشت داریم و نه مشت و مصداق آن شعریم که :
مسکین خرک آرزوی دم کرد
نا یافته دم ؛ دو گوش گم کرد .
آیا نمیدانستیم چشمی که بیشتر از صاحب عزا گریه کند دنبال نان و حلواست ؟
آیا نمیدانستیم چماق دست خرس دادن آسان است اما پس گرفتنش محال ؟
آیا پند سنایی غزنوی را نشنیده بودیم که :
هر که را چشم عقل کور بود
نبود آدمی ستور بود
آیا سعدی بما نگفته بود :
ابر اگر آب زندگی بارد
هر گز از شاخ بید بر نخوری
آیا نمیدانستیم اهل عمائم هزار کیسه میدوزند که یکی شان ته ندارد و هزار قبا میدوزند که یکی شان جیب ندارد ؟
آیا نمیدانستیم مزد خر چرانی خر دوانی است ؟
آیا سنایی غزنوی بما زنهار نداده بود که
اندرین ره صد هزار ابلیس آدم روی هست
تا هر آدم روی را زنهار آدم نشمری
آیا نمیدانستیم هر که را ریش بزرگ است خرد کوسه بود ؟
و آیا ناصر خسروی قبادیانی هزار سال پیش بما نهیب نزده بود که :
اندر جهان به از خرد آموزگار نیست
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
امروز عصر گلستان سعدی میخواندم . داستانی خواندم که مرا بفکر فرو برد . داستان این است :
" مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطاری رفت که دوا کن .
بیطار از آنچه در چشم چارپایان میکرد ؛ در دیده او کشید و کور شد .
حکومت به داور بردند ؛گفت : برو هیچ تاوان نیست . اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی .
مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر که نا آزموده را کار بزرگ فرماید ؛ با آنکه ندامت برد ؛ به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
این داستان مرا بفکر فرو برد و با خودم گفتم : مگر ما مغز خر خورده بودیم که گز نکرده پاره کردیم و مثل خروس بی محل پریدیم وسط میدان و یکپا چارق و یکپا گیوه ؛ زیر آب آن آقای آریامهر را زدیم و کلی هندوانه زیر بغل این یکی آقا گذاشتیم و رجاله هایی را که قرن ها در حجره های تنگ و تاریک و بویناک شان مگس های خایه خر را میشمردند و شپش قلیه میکردند از تاپاله بندی و پهن پازنی به امامت و ریاست و کیاست رساندیم و میراث گرگ مرده را به کفتاران دادیم ؟
یعنی نسل ما مصداق عینی این شعر کمال الدین اصفهانی است که :
خلق گویند مغز خر خورده است
هر که در احمقی تمام بود ؟
آخر عقل مان کجا بود و چرا پند سعدی را نشنیدیم که :
مباش بنده تقلید اگر نه حیوانی !
مگر ما خر مان به گل مانده بود که کاری کرده ایم و آشی برای نسل های پس از خود پخته ایم که حالا هر رجاله عمامه بسری عینهو پشکل خودش را قاطی مویز میکند و هر گاو گند چاله دهانی مثل گاو حاج میرزا آغاسی سرش را توی هر آخوری فرو میکند و ما هم نه پشت داریم و نه مشت و مصداق آن شعریم که :
مسکین خرک آرزوی دم کرد
نا یافته دم ؛ دو گوش گم کرد .
آیا نمیدانستیم چشمی که بیشتر از صاحب عزا گریه کند دنبال نان و حلواست ؟
آیا نمیدانستیم چماق دست خرس دادن آسان است اما پس گرفتنش محال ؟
آیا پند سنایی غزنوی را نشنیده بودیم که :
هر که را چشم عقل کور بود
نبود آدمی ستور بود
آیا سعدی بما نگفته بود :
ابر اگر آب زندگی بارد
هر گز از شاخ بید بر نخوری
آیا نمیدانستیم اهل عمائم هزار کیسه میدوزند که یکی شان ته ندارد و هزار قبا میدوزند که یکی شان جیب ندارد ؟
آیا نمیدانستیم مزد خر چرانی خر دوانی است ؟
آیا سنایی غزنوی بما زنهار نداده بود که
اندرین ره صد هزار ابلیس آدم روی هست
تا هر آدم روی را زنهار آدم نشمری
آیا نمیدانستیم هر که را ریش بزرگ است خرد کوسه بود ؟
و آیا ناصر خسروی قبادیانی هزار سال پیش بما نهیب نزده بود که :
اندر جهان به از خرد آموزگار نیست