دنبال کننده ها

۲۴ خرداد ۱۳۹۵

یک جنگجو که نجنگید ...

آقا ! ما مدتها این فکر بسرمان افتاده بود که اگر فردا پس فردا جناب آقای ملک الموت سراغ مان آمد و مجبورمان کرد کپه مرگ مان را بگذاریم کجا باید خاک مان کنند .
یادمان میآید چند وقت پیش به همسر جان مان گفتیم : ببین همسر جان ! اگر ما ریق رحمت را سر کشیدیم ؛ مبادا بگذاری ما را توی قبر بگذارند ها ! ما از قبر و فشار قبر و مار و مور هایی که سراغ آدم میآیند بد جوری می ترسیم .
اصلا آقا ! با این بار گناهانی که بر دوش ماست همان شب اول قبر ؛ آقایان نکیر و منکر با آن کلاههای منگوله دارشان  چنان دماری از روزگارمان در خواهند آورد که اب و ابن مان را یاد کنیم . بنابر این حضرتعالی قبول زحمت بفرمایید و امر بفرمایید ما را بسوزانند و خاکستر مان را توی  سوراخ سنبه ای ؛ رودخانه ای ؛ مستراحی ؛ اقیانوسی ؛ جایی بریزند تا این آقایان نکیر و منکر دست شان بما نرسد .
همسر جان مان نگاه دلسوزانه ای بما انداختند و فرمودند : آخی ! دلت میآید ؟ بگذار جایی چالت کنیم تا هر وقت یادت افتادیم بیاییم سر مزارت کمی گریه بکنیم و باهات درد دل بکنیم و سبک بشویم !
گفتیم : خانم جان ! عزت عالی مستدام . ما وقتی زنده بودیم به درد دلهای جنابعالی گوش نمیدادیم ؛ حالا خیال میکنی بعد از مرگ مان میآییم به سوز و بریز های حضرت علیه عالیه گوش میدهیم ؟
باری ؛ توی همین قال و مقال ها بودیم که دیدیم الحمدالله حالا در همین ینگه دنیا میشود سنگ قبری سفارش داد که روی آن با خط نستعلیق ؛ نیریزی ؛ کوفی ؛ ثلث ؛ معلی ؛ یا خودکاری ؛ به فارسی یا انگریزی بنویسند که این آقای فلان بن فلان که اینجا زیر خاک خوابیده است یکی از آن نادره نوابغی بوده است که اگر این کره خاکی را به نور قدوم مبارک خود مزین فرموده بود  ؛ دنیا یک چیزی کم داشت و تمامی کهکشانها و سیارات از حرکت باز می ایستادند .
این است که ما تصمیم گرفته ایم پس از اینکه قبض و برات آخرین مان را پرداخت کردیم ؛ ما را جایی چال کنند تا طفلکی ها اهل و عیال مان بتوانند گهگاه بیایند یک دل سیری روی قبرمان گریه کنند ؛ منتهای مراتب میخواهیم با نصرت خان رحمانی همصدا بشویم و بگوییم :

بر سنگ گور من بنویسید :
یک جنگجو که نجنگید
اما ...شکست خورد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر