اسمش غلامعلی است ، کراوات زرد رنگی به گردنش آویخته که رویش تصویری از تخت جمشید و کلماتی هم بخط میخی نقش بسته است .
ما اسمش را گذاشته ایم آقای هوخشتره
میگویم : توده ای ؟ من ؟ چطور مگر ؟
میگوید : آخر سبیل هایت شبیه سبیل توده ای هاست
میخندم و میگویم : به حق چیز های ندیده و نشنیده .
آقای هوخشتره نامش غلامعلی است اما خودش را از نوادگان بهرام گور و خشایارشا میداند و میگوید در رگ هایش خون پاک آریایی جریان دارد .
می پرسد : چریک فدایی که نبوده ای ؟
میگویم : نه !
میگوید : پیکاری ؟ مجاهد ؟ مصدقی ؟ خلق مسلمان ؟ جاما ؟ رنجبران ؟خط سومی ؟ حزب خران ؟
میگویم : والله چه عرض کنم ؟
- در انقلاب شرکت داشتی ؟
- نه آقا ! آنوقت ها ما داشتیم توی فرنگستان شلنگ تخته می انداختیم
میگوید : میخواهم بدانم شما چه جور بنی بشری هستی . چپی ؟ راستی ؟ میانه ای ؟ چیکاره ای ؟چپ پشیمان هستی؟ راست پریشان هستی؟
لحظه ای تامل میکنم و سخن شمس را برایش واگویه میکنم که :
در روزگاران پیش ؛ مردی بوده است بزرگ ، نامش " آدم " ، من از فرزندان اویم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر