تو خونه ما وقتی کسی نفرین میکرد میگفتن نگو نگو ! شاید مرغ آمین در راه باشه .
اعتقاد داشتن مرغ آمین شب ها میاد و هر کس دعایی بکنه میگه : آمین ! آمین !
داشتم میرفتم بالا خانم مشیری رو دیدم و حال و احوال کردیم و من خیلی ناراحت ومنقلب شدم .
اصلایادم نیست که چی گفتم از بس مشوش بودم ؛ فقط یادمه گفتم دفعه آخری که فریدون مشیری رو دیدم بهش گفتم : فریدون " همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان »..
فریدون گفت : تو بمان !
دعای من مستجاب نشد و نفرین او مستجاب شد .
نقل از : " پیر پرنیان اندیش " جلد دوم - صفحه 975
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر