عالیجناب ممفیس دچار حمله قلبی شده بود ، کم مانده بود قبض و برات آخری را بدهدبرود آن دنیا .
بردندش بیمارستان . سه چهار روزی بیمارستان خوابید ، دوا درمانش کردند .
هر وقت مرا می بیند عکس های گربه هایش را نشانم میدهد و از شیرینکاری آنها برایم تعریف میکند
وقتی عالیجناب ممفیس دچار حمله قلبی شد خانم دکتر تامارا در سفر بود ، وقتی شنید ممفیس در بیمارستان است با نخستین هواپیما به شهرمان بر گشت . برگشت سه شبانه روز کنار تختخواب گربه اش شب زنده داری کرد مبادا قرص ها و دواهای عالیجناب ممفیس دیر بشود ، مبادا خدای ناکرده عالیجناب ممفیس به رحمت خدا برود و ایشان کنارشان نباشند .
امروز شنیده ام عالیجناب ممفیس به رحمت خدا رفته است ، خداوند غریق الطاف بیکرانش بفرماید ، انا لله و انا الیه راجعون .
یاد خاطره ای افتادم :
چند سال پیش دخترم - آلما - آنزمان که هنوز دانشجوی دانشگاه بود رفته بود یکدانه لاک پشت خریده بود آورده بود خانه .
این جناب لاک پشت اندازه یک سکه قدیمی یک دلاری بود .
رفته بود یک خانه شیشه ای برایش خریده بود به پنجاه دلار ، یک عالمه شن و ماسه و سنگریزه رنگی براق هم خریده بود به خدا دلار ، چند ده دلار داده بود لامپ های رنگ وارنگ خریده بود توی خانه شیشه اش جا سازی کرده بود تا خدای ناکرده حضرت لاک پشت سردشان نشود و سرما نخورند ، یک عالمه هم غذاهای جور واجور برای عالیجناب خریده بود ، اما جناب لاک پشت اعتصاب غذا کرده بود لب به غذا نمیزد .
دخترم صبحها پیش از آنکه دانشگاه برود میآمد چند دقیقه ای قربان صدقه لاک پشت اش میرفت ، کلی ناز و نوازش اش میکرد و با لهجه غلیظ شیرازی میگفت آخه قربونت برم چرا غذا نمیخوری ؟ آنوقت میرفت دانشگاه . روزی هم چند بار زنگ میزد ببیند لاک پشتش غذا خورده است یا نه ؟
اما جناب لاک پشت لب به غذا نمیزد .
یک روز آمدم خانه دیدم دخترم دارد با تلفن صحبت میکند ، فهمیدم با دامپزشک حرف میزند ، چند دقیقه بعد لاک پشت را برداشت بردش بیمارستان ، پنجاه دلار پول ویزیت و سی چهل دلار هم پول دوا داد آمد خانه ، اما جناب لاک پشت همان شب جان به جان آفرین تسلیم کرد و همه ما را عزا دار کرد .
اگر بدانید آلما چه گریه هایی برای مرحوم مغفور لاک پشت میکرد ؟
بیچاره سگ ها و گربه های ایرانی !
بیچاره آدم های ایرانی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر