یکساعتی از نیمه شب گذشته بود، تازه داشت خواب مان میبرد ، قصد داشتیم اگر خدا بخواهد خواب هفت تا پادشاه را ببینیم ( حالا نپرسید کدام پادشاه ؟ یقینا آغا محمد خان قاجار و نادر شاه و سلطان محمود غزنوی و امام خمینی رحمت الله علیه ! میان شان نبودند)
سرو صدایی بگوش مان خورد ، بنظرمان آمد کسی تو حیاط خانه مان اینسو آنسو میرود و سر وصدا راه می اندازد. خیال کردیم دزدی ، آدمکشی ، تروریستی ، خانه بدوشی ، بیکار الدوله ای ، چیزی است
رفتیم از پشت پنجره نگاهی به بیرون انداختیم کم مانده بود از ترس قالب تهی کنیم به رحمت خدا برویم ( گیله مردی به این شجاعت تا حالا دیده بودید ؟ حالا لابد این رفیق فراری مازنی ما که از ترس سلحشوران و دلاوران ستبر بازوی دیلمی به قله دماوند و غارهای سپید کوه و سیاه بیشه پناه برده و جرات آفتابی شدن ندارد ، کلی قرت و قراب راه خواهد انداخت و یک عالمه هم پنبه لحاف کهنه باد خواهد داد که : نگفتم ؟ نگفتم این دلاوران دیلمی از سایه شان می ترسند ؟ )
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، دیدیم اوه مای گاد ! خرسی به قد و قامت یک مینی بوس آمده است توی حیاط خانه مان جولان میدهد هی بالا پایین میرود جعبه آشغال مان را وارونه کرده دنبال غذا میگردد .
چراغ قوه مان را بر داشتیم ترسان لرزان از پشت پنجره بسویش نشانه رفتیم ، جناب آقای خرس انگار نه انگار .اصلا ما را به تخم پسرش هم حساب نکرد ، حتی نیم نگاهی هم بما نینداخت .
تلفن کردیم شبکه خدمات اضطراری ۹۱۱-
گفتیم : خانم جان ! خرسی به قد و قامت یک مینی بوس تو حیاط مان سرگرم خرابکاری است، دست مان به دامن تان !
فرمودند نترسید آقای گیله مرد ! نترسید ! خطری تهدید تان نمیکند ، فقط نزدیکش نشوید ( ما نه اسم مان را گفتیم نه شماره تلفن و نه آدرس مان را دادیم اما خانم جان همه مشخصات ما را پیشاپیش میدانست . بگمانم مشخصات هفت پشت مان را هم میدانست ، خوب شد نگفت آقای گیله مرد شما فشار خون تان بالاست زیاد جوش و جلا نزنید برای قلب تان ضرر دارد خدای ناکرده انفاکتوس میکنید ! )
آمدیم نشستیم به تماشا ، جناب خرس جعبه آشغال مان را زیر و رو فرمودند آنوقت سلانه سلانه رفتند سراغ همسایه ها .
فقط این را می توانیم به عرض تان برسانیم که یکی دوساعت سر و صدای شکستن و بستن از دور و بر خانه مان به آسمان میرفت و خواب و راحت را از ما گرفته بود .
صبح شد نگاهی به خیابان انداختیم دیدیم خدای من ! خیابان مان شده است عینهو میدان جنگ .
آقا ! ما هرروز جای تان خالی یکی دو ساعتی میرفتیم حاشیه جنگل های اطراف خانه مان راه میرفتیم ، یک عالمه خیالبافی میکردیم ، یک عالمه غزل و قصیده ونمیدانم مثنوی ودوبیتی و مسمط ومستزاد و رباعی میسرودیم که بدرد عمه جان مان میخورد اما حالا از ترس جناب آقای خرس باید خانه نشین بشویم و امت اسلام از اشعار دلپذیر آقای گیله مرد محروم بمانند !
حیف نیست جناب آقای گیله مرد با آنهمه ید و بیضایش طعمه خرس ها بشود ؟ ! فردا در و همسایه چه خواهند گفت ؟ نخواهند گفت بیا ببین دنیا چه فیسه آقا خرسه رییسه؟
نخواهند گفت عالیجنابی که کباده ملک الملوکی دنیا را میکشید ببین چطور « خرس خور » شده است ؟
خلاف عرض میکنیم ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر