دنبال کننده ها

۲ تیر ۱۴۰۳

شرمت باد

اینجا در حیاط خانه‌ام نشسته‌ام. زیر درخت کاج. دارم کتاب می‌خوانم. یاس و داس می‌خوانم.
هلیکوپتری می‌آید بالای سرم چرخ می‌زند. می‌رود و می‌آید. بالا و پائین می‌رود. در یک دایره چرخ می‌زند و چرخ می‌زند. آرامش صبحگاهی‌ام را درهم می‌شکند.
نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است. نمی‌دانم آن پائین در خیابان چه خبر است. آیا دنبال مجرمی فراری می‌گردد؟ آیا کسی از زندان گریخته است؟ نمی‌دانم.
ناگاه به خیالم می‌رسد نوه‌ام – نوا – اینجا کنارم نشسته است. می‌ترسد. خودش را به من می‌چسباند. قلب کوچکش تلپ تلپ می‌زند.
خودم را در غزه و تل آویو می‌بینم. خودم را در یمن و کابل و اکراین می‌بینم. در حلب و دمشق و بغداد و طرابلس می‌بینم.
خیال می‌کنم هلیکوپتر بالای سرم موشک‌اندازش را بسوی‌مان – بسوی من و نوه‌ام – نشانه گرفته است.
با دستپاچگی نوه‌ام را در آغوش می‌کشم و به درون خانه می‌خزم.
اگر هلیکوپتر خانه‌ام را نشانه بگیرد به کجا می‌توانم گریخت؟
آه! ای انسان، شرمت باد!
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Zari Zoufonoun and 728 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر