دنبال کننده ها

۱۹ دی ۱۴۰۲

از بیم مور در دهن اژدها شدم

دو هفته بر بستر بیماری بودم . رفته بودم بیمارستان برای درمان دردی . آنجا کرونا گرفتم . کم مانده بود این اژدهای هولناک جسم خسته و ناتوانم را ببلعد . تا دروازه های مرگ پیش رفتم.گویی از بیم مور در دهن اژدها رفته بودم .
بنظر میآید که عجالتا از چنبر
مرگ گریخته و‌ به زندگی باز گشته ام هر چند هنوز همه جای بدنم درد میکند، هر چند هنوز سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی !
در اوج بیماری و ناتوانی ، حافظ را کنار خود داشتم . گهگاه رودکی میآمد و سرکی میکشید و شعری میخواند و میرفت . حافظ اما در همه آن لحظات التهاب و اضطراب و رنج کنارم نشسته بود و برایم شعر میخواند :
دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم
چون سر آمد دولتِ شب‌هایِ وصل
بگذرد ایامِ هِجران نیز هم
اعتمادی نیست بر کارِ جهان
بلکه بر گردونِ گَردان نیز هم
در اوج بیماری ‌‌وبی پناهی و درد ، و در برابر اشارت دربان منتظر ، یادم آمد بر سنگ گورم این سخن بامداد شاعر را بنویسند که :
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت
به جان منت پذیرم و حق گزارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر