دیشب آقام امام زمان آمده بود به خواب ما . یک شمشیر خونچکان دستش بود که به ذوالفقار آقام امام علی میگفت زکی!
گفتیم : آقا ! قربان جدت ، یکوقت نکند آن شمشیر خونچکان را بکوبی فرق ما؟!
آقام یک نگاه زهر آگینی بما انداخت کم مانده بود زهره ترک بشویم .
گفتیم : آقا ! قربان جدمطهرت بشویم ما :
چه عجب شد که یاد ما کردی؟ آفتاب از کدام سوی دمید ؟
آقام آن شمشیر خونچکانش را دوسه بار دور سرش چرخانید و گفت :
حالا کارت به جایی رسیده که ذریه رسول الله را دست می اندازی ؟
گفتیم آقا ! کدام ذریه ؟ ما که یکی دو تا ذریه رسول الله نداریم . ماشاالله هزار ما شاالله از در و دیوارمملکت مان ذریه رسول الله میبارد . در فرنگستان هم یک عالمه ذریه رسول الله داریم که بقدرتی خدا با ذریه های داخل ایران فالوده میل میفرمایند . ما کدام یکی شان را دست انداخته ایم ؟ اصلا آقا ما خودمان ذریه رسول الله هستیم . پدر بزرگ خدابیامرزمان یک عمامه سه منی داشت به این بزرگی ! از آن عمامه های لگنی که مخصوص بزرگ عمامه داران است . ما به گور پدرمان میخندیم پا ی مان را توی چارق ذریه رسول خدا بکنیم .
آقام امام زمان دوباره آن شمشیر خونچکان را بالای سرش چرخاند و کم مانده بود بکوبد تو فرق ما که دست مبارکش را گرفتیم گفتیم : آقا جان! قربان جدت . ما البته رضا به« رضای » شما هستیم . ما قرار است برویم ایران اعلیحضرت همایونی بشویم . اگر ظل الله و قبله عالم نشدیم دستکم وزیری ،وکیلی ،پیشکاری استانداری ، دالانداری چیزی بشویم . قرار است برویم خیلی ها را بفرستیم غاز چرانی ، نگذار آرزو به دل از دنیا برویم، هرچه باشد ما هم از قوم و قبیله خودتان هستیم ، ما هم ذریه رسول الله هستیم. چاقو که دسته خودش را نمی برد .
آقا ! ما همینطور سرگرم چک وچانه زدن با حضرت صاحب الزمان بودیم که زن مان بیدارمان کرد و گفت : چرا اینقدر نک و نال میکنی مرد حسابی ؟با کی داشتی دعوا میکردی ؟ اینقدر لگد پراندی کم مانده بود بزنی چشم وچال ما را کو ر کنی ! مثل بچه آدم بگیر بخواب !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر