رفته بودم پیش دندانپزشک.
آقای دندانپزشک و دستیارش با اره و تیشه ودوربین وتوربین و کمپرسور و انبر و ساکشن و آینه و ابزار آلات آدمکشی از راه رسیدند
. نگاهی به قیافه آقای حکیم باشی انداختم دیدم با آن ریش و پشم و عرقچین شبیه داعشی هاست. عینهو نسق باشی های دوران شاه شهید است .
گفت :عراق
ترس برم داشت . با خودم گفتم : یا باب الحوائج ! نکند یکوقت بخواهد انتقام خون هزاران تن از کشتگان جنگ ایران و عراق را از من بینوا بگیرد ؟
گفتم : ببین دکتر جان ! من اگرچه اسمم اسم مسلمانی است اما نه از دارالامان کرمانم نه از دارالایمان قم .نه از دارالعباده یزدم نه از دارالعلم شیراز . نه شیعه ام ، نه سنی ام ، نه گبرم ، نه یهودم ، نه نصرانی. اسمم مسلمانی است اما خودم آرژانتینی امریکایی هستم . نکند یکوقت بجای داروی بیهوشی دارویی به ما تزریق کنی ما را بفرستی عرش اعلا خدمت حضرت باریتعالی؟
بعدش هم برای اینکه خیالش را راحت کنم تند تند شروع کردم به اسپانیولی حرف زدن .
دکتر و دستیارش ده دقیقه ای قاه قاه میخندیدند .
___________________
طبیب الاسنان = دندانپزشک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر