دنبال کننده ها

۹ تیر ۱۴۰۲

در سفر

تابستان که میشود نوا جونی و آرشی جونی میروند امریکا گردی و‌کانادا گردی . یکی دو ماه میروند . در پارک ها چادر میزنند میخوابند . پدرشان اهل طبیعت گردی و کوهنوردی است . الفت شگفت انگیزی با کوه ‌و دشت و دریا دارد . امسال هم بار و بندیل شان را بسته و راهی شده اند .
پریروز رفته بودم دیدن شان. نوا جونی میگفت : بابا بزرگ ! ما یکی دو ماهی اینجا نیستیم ها ! دلت برای مان تنگ نمی شود ؟
گفتم : اگر میخواهی دلم تنگ نشود هر روز با بابا بزرگ تماس بگیر ، تلفن بزن ، پیام بفرست.
نوا جونی قول داد هر روز تماس بگیرد. نمیدانم به قولش عمل میکند یا نه ؟
عشق در آمد از درم
دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی توام
گفت مرا که وای تو
All reactions:
Hanri Nahreini, Aziz Asgharzadeh Fozi and 77 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر