دنبال کننده ها

۱۵ اسفند ۱۴۰۱

مملکت صاحب الزمانی

این هم تصاویری از جلوی خانه مان . دیشب تا صبح برف باریده است . برق مان همچنان قطع است . اینجا خانه مان بر فراز تپه ای است با فرازها و فرودها . بدون زنجیر چرخ نمی توان از هیچیک از این گذرگاههای برفی گذشت . باید صبر کنیم ماشین آلات برف روبی بیایند جاده ها را پاک کنند تا بتوانیم خودمان را از مخمصه برهانیم .ما که حدود چهل سال در کالیفرنیا زیسته ایم به هوای همیشه بهاری این ایالت عادت کرده و هرگز چنین تجربه ای نداشته ایم لاجرم با بارش برف دست و پای مان را گم می کنیم .
نمیدانم دقیقا چه سالی بود . بگمانم سال ۱۳۵۰ خورشیدی بود . من در رادیو رشت کار میکردم . صبح که از خواب پاشدیم دیدیم آنقدر برف آمده است که به سقف خانه ها رسیده است . با چه مکافاتی خودمان را از خانه مان بیرون کشاندیم .در واقع از خانه به خیابان تونل زده بودیم ، تونل برفی . بسیاری از خانه های قدیمی فرو ریخته بودند . آنوقت ها مملکت ما سرو سامانی داشت . هنوز مملکت ما صاحب الزمانی نشده بود که سگ صاحبش را نشناسد . مثل امروز نبود که بگویند بجای لباس لنگ به کمرتان ببندید یا در برابر مصائب و مشکلات گریه کنید تا آقای باریتعالی به دادتان برسد
ارتش برای کمک به مردمان پای به میدان گذاشت . جاده ها و خیابان‌ها بسرعت برف روبی شدند . یادم میآید جاده رشت به لاهیجان سه چهارروزی بسته بود . با چه زحماتی جاده را بازکردند . بگمانم استاندار گیلان عون جزایری بود . به استاندار خبر دادند که در مناطق کوهستانی رودبار گله داران در محاصره برف افتاده و امکان علوفه رسانی به دام های خود را ندارند و اگر کمکی به آنها نشود هزاران راس گاو و گوسفند از میان خواهند رفت . فورا چند فروند از هلیکوپترهای غول پیکر نظامی به کار افتادند و از انبار های علوفه پادگان های رشت و بندر انزلی مقدار زیادی علوفه به این مناطق بردند و برای دامداران ریختند . من که خبرنگار رادیو بودم بهمراه همکاران فیلمبردار تلویزیون با یکی از همین هلیکوپترها به مناطق برف زده رفتیم و از این کمک رسانی ها گزارش های خبری تهیه کردیم.
حالا اینجا در کالیفرنیا برق مان چند ساعتی قطع است ، لابد حادثه ای اتفاق افتاده اما مطمئن هستم تا یکی دو ساعت دیگر برق مان وصل خواهد شد . میدانید چرا مطمئن هستم ؟ برای اینکه اینجا مملکت صاحب الزمانی نیست
واما : حالا که ساعت هشت بامداد است آسمان چنان آبی ، و خورشید خانوم چنان عشوه ای میآید که انگار نه انگار دیشب نیمه شبی کم مانده بود ما زهره ترک بشویم !
All reactions:
118

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر