در لحاف فلک افتاده شکاف
پنبه میبارد از این کهنه لحاف
از دیشب برق مان قطع شده است .هنوز نمیدانیم چه اتفاقی افتاده. برف همچنان میبارد .قرار بود برویم نان و گوشت و ماست و سبزیجات بخریم . حالا ده دوازده ساعت است زیر چهارتا لحاف و پتو تپیده ایم و از ترس سرما جرات بیرون آمدن از رختخواب را نداریم .
تلویزیون نداریم. اینترنت نداریم . نان نداریم . قهوه یوخدور. از مال دنیا فقط یک خودکار بیک مشکی داریم که آنهم به هیچ دردی نمی خورد.
اگر میدانستیم بازگشت به کالیفرنیا یعنی چاییدن و گرسنگی کشیدن و غنودن اجباری در رختخواب ، همان مکزیک میماندیم از آفتابش لذت می بردیم و حالا حالاها بر نمیگشتیم.
حالا که چهار صبح است از پشت پنجره نگاهی به بیرون انداختم دیدم خدای من . نیم متر برف در حیاط خانه مان نشسته و برف نیز همچنان میبارد .
قرار بود امروز بروم دکتر . آنقدر سرفه کرده ام جانم به لبم رسیده ،نمیدانم چه مرگم است . اما با این برفی که در جاده ها نشسته مگر میشود از خانه بیرون رفت؟
هنوز گاز مان قطع نشده . باید برویم یک عالمه سیب زمینی بپزیم و نوش جان بفرماییم و قدر شاطر عباس و مرحوم ادیسن و ایضا مرحوم امام خمینی را بدانیم !
مرحمت عالی زیاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر