دنبال کننده ها

۱۲ دی ۱۴۰۱

با نوه ها

نوا جونی و آرشی جونی مهمان بابا بزرگ و مامان بزرگ بودند. آمده بودند تعطیلات سال نو را با ما بگذرانند .
آرشی جونی با دقت فیلم های والت دیسنی تماشا میکرد و نوا جونی هم سر بسرش میگذاشت و حواس اش را پرت میکرد . در این میان بابا بزرگ نقش قاضی القضات را بعهده داشت !
آرشی جونی دو سه روزی بیمار بود . تب داشت و سرفه میکرد . هنوز هم حالش چندان خوب نیست. ما دو روز تمام هرچه داروخانه در کالیفرنیا بود زنگ زدیم نتوانستیم قرص ضد سرماخوردگی پیدا کنیم. با چه مکافاتی توانستیم تب آرشی جونی را پایین بیاوریم .
امروز پس از یک هفته که شبانه روز باران میبارید سال نو را با یک آسمان آبی و یک خورشید تابان و یک روز بهاری آغاز کردیم
گفتیم : این طفلکی ها که یک هفته اینجا زندانی بودند چطور است بزنیم دشت و صحرا ؟
جای تان خالی رفتیم Apple Hill. جایی که جنگل کاج است و کران تا کران باغات سیب. ماه نوامبر که میآید اینجا غلغله است . عینهو بازار شام است . هر روز فستیوال سیب است . هزاران نفر از همه جا میآیند به تماشا.
امروز خلایق آمده بودند آفتاب میگرفتند . ماهم همرنگ خلایق شدیم رفتیم زیر این آسمان زیبا قدمی زدیم و نوا جونی و آرشی جونی هم جست و خیزی کردند و نفسی کشیدند و دنبال پرنده ها و سگ ها دویدند و آمدیم خانه
حالا بچه ها میخواهند بروند ولایت شان . آرشی جونی اخم کرده و میگوید : میخواهد پیش بابا بزرگ و مامان بزرگ بماند اما مادرش رضایت نمیدهد .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر